سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باور کنید که نمی خواهم شاعرانه بنویسم

باور کنید که نمی خواهم ادیبانه بنویسم

باور کنید که نمی خواهم عاشقانه بنویسم

اما باور کنید

غریبانه احساس می کنم:

دارم

با پیر شدن بابا ،  از جوانی ام زود پیر می شوم

با شکستن بابا، از بردهای  زندگی سیر می شوم

 

 

+ حال ِچشمان بابا ، می کشد هر دم مرا

 

+ همین ریحانه ی دخترانه ات ، بمیرد برای نگاه های پدرانه ات

 

+ ریحانه، افسانه، محمدرضا،بهروز ، علی  

 ¿¿¿از صراط  دستان  رد می شویم ¿¿¿

 

+ لطفا حس غریبی ام را باور کنید بابا

 

+ غریب است حس  دوست داشتنت بابا

 

+ غریبم بابا

 

+ غریبم

 

+ غریب

 

+ آن قدر غریب که همین الان این غربت را چشمانم گواهند 

 و رطوبت بالش م... این دیگر چه گنگ حسی ست آخر¿!!!

:"(

 

# بابا علیِ ریحانه






تاریخ : یکشنبه 96/9/12 | 1:56 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

داشتم خبر گوش می دادم،شنیدم: حبیب الله چایچیان درگذشت... شاعر اهل بیت... من باب کنجکاوی دلم خواست سرک بکشم تو شعراشون...روحشون شاد و قرین اهل بیت ع...دلنشینی برخی بیت هاشون معرکه ست...

 

 برای حضرت قاسم ع:

 

  چه خوش است رنج و محنت به ره وفا کشیدن 

            چه خوش است ناز جانان همه را بجان خریدن

             چه خوش است جان سپاری به قدوم چون تو یاری       

به منای کربلای تو شها بخون طپیدن

چه غمی و بی پناهی به حضور چون تو شاهی              

 که خوش آیدم به راه تو شها بلا کشیدن

چه شود اگر عموجان ، بروم به سوی میدان                 

که خوش است از تو فرمان و زمن به سر دویدن

چو غزال مجتبی شد ز میان خیمه بیرون                     

بشتاب از پی آمد شه دین برای دیدن

چه عمو؟ چه نوجوانی؟ چه گلی چه باغبانی                 

به حسن صبا خبر ده که چه جای آرمیدن

بشکافت کوفیان را صف و زد به قلب لشگر                     

چه خوش است از غزالی همه گرگها رمیدن

 به جواب اهل کوفه به زبان حال می گفت                     

چه خوش است ناسزاها به ره خدا شنیدن

 زند آتشم حسانا غم شاهزاده قاسم  

                      بنگر به دست گلچین گل نوشکفته چیدن

 

شاعر: حبیب الله چایچیان(حسان)

 

+ از شاعران آیینی ،  اشعار سیدحمیدرضا برقعی رو فوق العاده می پسندم...حتی اگه شده تک بیت...تو کل بدنه ...

+ ولی امشب که سر فرو بردم در اشعار آقای چایچیان دیدم  تعدادی  از اشعارشون تحسین برانگیزه






تاریخ : شنبه 96/9/11 | 11:4 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

 

 

در آن زمان که رسی عاقبت به حدّ کمال

چو نیک در نگری، در کمالِ نقصانی

 

 

 

 






تاریخ : شنبه 96/9/11 | 5:42 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

بلد نیستم بنویسم

نمی توانم بنویسم

هرچی بیشتر سعی میکنم بیشتر خراب میکنم

هرچه بیشتر دنبال واژه و ترکیب سازی و حس آمیزی و آرایه و تصویرسازی و باقی عناصر شیک نوشتاری می گردم کمتر نتیجه ی دلخواه را  می گیرم

مصنوعی می شود  و بی روح و جان

منِ حقیقی ام در آن نوشته ها نیست

یا لااقل همه جای نوشتار نیستم

یا لااقل کمرنگ تر از زمان نوشتارهای جوشیده از درون 

نمی توانم بنویسم

نوشتن نوشته های سفارشی عجیب سخت است 

برای: دلم، مغزم، حالم،  و مَنَم

 

 

+ اصن کیف نوشتن همینه، کاغذ و قلم ورداری تند تند بنویسی

+ خوشحالی یا ناراحت فرقی نکنه فقط تند تند بنویسی و خودت و دیده هات و شنیده هات رو بیاری  رو کاغذ و بگی:آخییییییش

+ یهو سوژه بشینه تو ذهنت و بگی تو دلت: مینوسیم تو سررسید...

+ گاهی برای خودم نوشته های طنز می نوشتم ،از سوژه هایی که گیر می اوردم در طول روز و جلوم خودشون ویراژ می رفتند بدون اینکه بخواد زیاد فکر کنم،اصن فکره همینطور همزمان با سرعت رقص قلمم همینطور می اومد شاید چون قبلش از دله فرمان گرفته بوده ، دست به یکی کرده بودند ،نمیدونم،که کیفیت این نوشته هام به لحاظ غلظت خندوندن مخاطب و جلب توجهشون به تیکه انداختنی هم به مسولین سیاسی، فرهنگی و ...خیلی خوب میشد ولی به محض اینکه سردبیر نشریه طنزیم میگفت مثلا در مورد فلان موضوعات برای این هفته مطلب طنز می خوایم بنویسید برامون،،، اول مغزم قفل می شد...سخت بود برام ...بعد ریز ریز یه چیزایی می نوشتم اما تهش اونی که می خواستم نمیشد... از نظر بچه های طنزیم چرا، ولی از نظر خودم نع

نوشته هایی که براش زیاد فکر میکنم یه جوری میشه نمیدونم

 

 






تاریخ : شنبه 96/9/11 | 1:29 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

دو روز پیش، سررسیدم دو ساله شد

:)

دو سال نوشیدن فنجان فنجان آرامشِ خط خطی بر تنت...






تاریخ : شنبه 96/9/11 | 2:10 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.