سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بلد نیستم بنویسم

نمی توانم بنویسم

هرچی بیشتر سعی میکنم بیشتر خراب میکنم

هرچه بیشتر دنبال واژه و ترکیب سازی و حس آمیزی و آرایه و تصویرسازی و باقی عناصر شیک نوشتاری می گردم کمتر نتیجه ی دلخواه را  می گیرم

مصنوعی می شود  و بی روح و جان

منِ حقیقی ام در آن نوشته ها نیست

یا لااقل همه جای نوشتار نیستم

یا لااقل کمرنگ تر از زمان نوشتارهای جوشیده از درون 

نمی توانم بنویسم

نوشتن نوشته های سفارشی عجیب سخت است 

برای: دلم، مغزم، حالم،  و مَنَم

 

 

+ اصن کیف نوشتن همینه، کاغذ و قلم ورداری تند تند بنویسی

+ خوشحالی یا ناراحت فرقی نکنه فقط تند تند بنویسی و خودت و دیده هات و شنیده هات رو بیاری  رو کاغذ و بگی:آخییییییش

+ یهو سوژه بشینه تو ذهنت و بگی تو دلت: مینوسیم تو سررسید...

+ گاهی برای خودم نوشته های طنز می نوشتم ،از سوژه هایی که گیر می اوردم در طول روز و جلوم خودشون ویراژ می رفتند بدون اینکه بخواد زیاد فکر کنم،اصن فکره همینطور همزمان با سرعت رقص قلمم همینطور می اومد شاید چون قبلش از دله فرمان گرفته بوده ، دست به یکی کرده بودند ،نمیدونم،که کیفیت این نوشته هام به لحاظ غلظت خندوندن مخاطب و جلب توجهشون به تیکه انداختنی هم به مسولین سیاسی، فرهنگی و ...خیلی خوب میشد ولی به محض اینکه سردبیر نشریه طنزیم میگفت مثلا در مورد فلان موضوعات برای این هفته مطلب طنز می خوایم بنویسید برامون،،، اول مغزم قفل می شد...سخت بود برام ...بعد ریز ریز یه چیزایی می نوشتم اما تهش اونی که می خواستم نمیشد... از نظر بچه های طنزیم چرا، ولی از نظر خودم نع

نوشته هایی که براش زیاد فکر میکنم یه جوری میشه نمیدونم

 

 






تاریخ : شنبه 96/9/11 | 1:29 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.