سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امروز تولد فاطمه ست

هم دستام؛هم دلم؛واسش پره پره

 

هر زندگیت ؛ پر برکت...

تولدت مبارک دوست جونیم






تاریخ : سه شنبه 94/11/20 | 1:35 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

می نویسم که نیازمه این نوشتن؛که اروم میگیرم وقتی بر کسی دلتنگمو دستم به گرمای اغوش نمیرسه؛وقتی از کسی  دلگیرمو دستم به سیلی صورت نمی رسه؛وقتی دلزدمو دستم به خط کشیدن نمی رسه؛وقتی دلخواهمو دستم به خواهش نمی رسه؛وقتی دلشادمو دستم به چشما نمی رسه

خوبم می نویسم

بدم می نویسم

فقط یه مدادی؛خودکاری ؛خودنویسی؛چیزی ورمیدارمو تند تند حالمو رو کاغذ خط خطی میکنم؛بدون هیچ اداب و ترتیبی
تنها اداب نوشته هام شروع با نامش و اتمام با شکرش

یه جاهایی واقعا به کار  میاد این نوشتن؛خوبه که وقته عصبیت میکنن عوض مچاله کردن همون ادما؛همین برگه هارو مچاله کنی؛هی بنویسی و بنویسی و مچاله و سطل اشغال؛فقط واس این مچاله هارو نثار شکم اشغال دونی کنی که خیلیارو نثار اشغال دونی نکنی به هردلیل؛اینکه دلت نخواد ناراحتی شونو

فاطمه یادته همین تابستونی تو ایمیل گفتی که:ریحان تو میدونستی  من از نوشتن هراس دارم چون یا میترسم توش صوتی بدم یایم بقیه ببینن.

راس میگی منم تا یه زمانی همینطور بودم ؛همش دلهره لو رفتن نوشته هام؛قلم دلام

به 800تا سوراخ قاایمشون میکردم که دست هیشکی نرسه
نه به خطاهام ؛نه به بچگیام؛نه به شیطنتام؛هاااااا

نه

به افکارم؛به وضعیت حالم؛به درونم

می خواستم دست نرسه

اما دیگه نمی ترسم؛هرجا گیرم بیاد؛هر کاغذپاره ای که یه گوشه ولو شده باشه؛ ولش کرده باشن رو ورمیدارم و بسم الله...بدشم یه گوشه کنار دفتر کتابام جا میدم؛پنهون نمی کنم؛جا میدم

دیگه نمی ترسم

چون ترسام ریخت وقتی جونم ریخت

وقتی رسیدم به مرحله ای که دیدم:ترسناک ترین ترسناک الان تو دامنمه؛بقیه چیزا مضحکن

الان میگم:خب ببینن؛بخونن؛مگه قراره چی بشه؛بین بد و بدتر وقتی صابون بدتر به تنت خورده باشه؛به کفک بد راضی میشی

کسی میترسه که در 18-19 سالگی دستی واس مرگ تکون نداده باشه-دوبیتی بیخ گوش عزراییل جان جانان جان ستان نخونده باشه

وقتی هی تو رفت وامد موندن و ماندن بوده باشی؛ولی عمرت به دنیا بوده باشه؛ترس از خیلی؛خیلی چیزا برات خنده کنندس

نچ!

عاقا این چه وضعیه خب؟

چرا تا این سن پسملی روییده نشده که من عاشخش بشم

می ترسم عزراییل جان؛ با تبر متبرکش منو بچینه؛بشریت پسملا انگشت حسرت ب دهان بگزنند ؛روی بخراشند و جامه چاک کنند و شیون ول کنن

در جریانم که هستی هر هزار سال  یکی مث من میرویه

گونه کمیاب رو که شنیدی دوستم؟

من همونم

اطلاع رسانی کن

94/11/17






تاریخ : یکشنبه 94/11/18 | 10:12 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

نمی دونم

چرا انتظار دارم وقتی من قرارام یادم میره

خدا

منو یادش نره؟؟؟

عایا این یعنی پررویم یعنی عایا؟

94/11/17






تاریخ : یکشنبه 94/11/18 | 10:12 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

 

 من به اونایی که کاردرستن کارندارماااااااا؛اونایی که در هر حال روزگار؛ایول دارن؛داشته باشن و نداشته باشن؛انسانند؛اینجا صوبت من با خیلیاس.

خیلیا از همینا که تریپ تواضع و خاکی بودن ورمیدارن و به به و چه چه مردم و دور و وریاشونو نقدا میزارن جیبشون؛چون اه در بساط ندارن؛یا لاقل بهتره بگم خرپول نیستن و زندگی معمولیانه دارن ولی در اذهان خودشونو گنده شخصیت جا انداختن؛که  رفتارشون اینطوره و فیگور متواضعانه میگیرن؛اب ندیدن که زیرابیاشونو رو کنن؛تجربه ثابت کرده ؛دوتاشون که شده چارتا اداهاشون شده هوارتاااااااااااااااا

دو تا فرمول خوب برام جا افتاده:

رنگ پول نسبت مستقیم با رنگ پوست داره

رنگ پوست نسبت عکس با رنگ انسانیت داره

 

خدایا ماکه خرپول نیستیم که با اون ازمایشمون کنی؛اما تا دلت بخواد تو زندگیمون عزیز داریم؛خدایا مارو با عزیزامون امتحان نکن.نکن.که رد میشیم.که شرمنده میشیم

خدایا قبول داری انسان بودن سخته ؟ همه می تونن ادم باشن؛ولی انسان...

خب سخته خدا؛ سخته خوبی کنی؛بدی کنن؛باز تو بخوای خوبی کنی.سخت نیس؟ سخته تلخی کنن و برنجوننت؛ لبخند بزنی که نرنجونیشون.سخت نیس؟

گفتنش بقیش مثنوی هفتاد منه؛ولی قبول کن که سخته-نکنه ما همون مردم اخرالزمونیم ؟اخه نگه داشتن ایمان خیلی سخت شده خدا.نگه داشتنت سخته خدا

می دونم؛اره میدونم بهشت رو به بها میدن نه بهانه؛باور کن خوندم لای نفسای محمدت عبارت:ان مع ...

ولی سخته؛نفس راس کردن؛سینه سپر کردن؛پا قرص کردن همش کشکه وقتی دستامون خالی باشه؛ولی یک ان رها می کنی این دستارو

خدا نمی خوام اشک چشم محمد محمدت(عج)(ص) باشم-نمی خوام لعن ایندگان باشم؛نمی خوام بگن ای خدا لعنتش کنه که مثه ریگ گناه کرد و ظهور رو عقب انداخت؛بین ما و ولیمون فاصله انداخت؛شیعه بابامان بود و تو زمین شیطان بازی کرد؛می خوام" انسان "باشم-می دونی که یه جاهایی کم میارم؛پس انسانم ساز و انسانم بدار-باقی بدار

چقد دلم غرغر می خواست هاااااااااا-بذر این غرغر انسان نما بودن رو خیلی وخت بود تو دلم کاشته بودم ولی امشب؛یهویی جوونه زد و یهویی تر خشک شد

94/11/17

 

همین الان پایان همین نوشتم؛شکلک خنده گذاشتم ولی باز چن دقه بعد پاکش کردم.چرا وقتی چشمم رو صورت داره گریه می نویسه؛دستم رو صفحه باید خنده بنویسه؟؟؟

* کسی چه میداند شاید  شروع انسان شدن همین صداقت شکلک ساده باشد

 

گرچه بسی زیستم

هیچ نه معلوم شد؛آه که من کیستم






تاریخ : یکشنبه 94/11/18 | 10:10 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

عاقا ینی چیییییییییییییییییی خب؟

همه مقاطع تحصیلیو واس الودگی هوا تعطیل میکنن جز ما طفلیا

گلوی ما گلو نیس؟ اگزوزه؟؟؟

94/11/17






تاریخ : یکشنبه 94/11/18 | 10:9 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.