باور کنید که نمی خواهم شاعرانه بنویسم
باور کنید که نمی خواهم ادیبانه بنویسم
باور کنید که نمی خواهم عاشقانه بنویسم
اما باور کنید
غریبانه احساس می کنم:
دارم
با پیر شدن بابا ، از جوانی ام زود پیر می شوم
با شکستن بابا، از بردهای زندگی سیر می شوم
+ حال ِچشمان بابا ، می کشد هر دم مرا
+ همین ریحانه ی دخترانه ات ، بمیرد برای نگاه های پدرانه ات
+ ریحانه، افسانه، محمدرضا،بهروز ، علی
¿¿¿از صراط دستان رد می شویم ¿¿¿
+ لطفا حس غریبی ام را باور کنید بابا
+ غریب است حس دوست داشتنت بابا
+ غریبم بابا
+ غریبم
+ غریب
+ آن قدر غریب که همین الان این غربت را چشمانم گواهند
و رطوبت بالش م... این دیگر چه گنگ حسی ست آخر¿!!!
:"(
# بابا علیِ ریحانه
تاریخ : یکشنبه 96/9/12 | 1:56 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()