سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به مقوله های مثل ابرو ، تهمت و از این دسته که نبایداجازه بدی درموردت  جیک بزنن چی برسه به حرف،یا جاهایی که می خوان توسری بزنن و عزت نفستو گند بزنن کار ندارمااا، اما می تونی به خودت بگی: هیسسسسسسسس،هیچی نگو، بزار به موقع.میشه خیلی رفتارا رو ندید گرفت، رفتار رو دید،و فقط نگاه کرد ، سرتو انداخت پایین و سکو کرد. نه واس اینکه واست قابل تحمله، نه واس اینکه بگی واست مهم نیس،نه واس اینکه نشون بدی اهل عفو هستی یا مثلا بزرگواری و این حرفا... نع

فقط واس اینکه بسنجی، اوج خصوصیت های اخلاقی بعضیا رو، اوج پرویی بعضیا رو، اوج بی معرفتی بعضیا رو،اوج انسانیت بعضیارو،اوج ادا و ادعای بعضیارو،بیینی سقفش کجاس¿¿¿ ببینی کفش کجاس¿¿¿ چه جنسیه¿¿¿ چه نوعیه¿¿¿ببینی کی نقاب اخلاقیه می افته پایین¿¿¿¿

ببینی بعضیای دور و ورت کین¿ چین¿ چی رنگین¿ رو کدوم سکو خودشونو نشون میدن¿ رو کدوم پله وایستادن¿ رو کدوم سرپایینی گازشو می گیرن ادم حسابت نمی کنن¿ رو کدوم سربالایی بهت تکیه می کنن یا لهت می کنن  و از روت می گذرن¿

ببینی کی کاسه صبرتو لبریز می کنن که چنگ بندازی ب دلت ، بگی : "خوش گذشت"

 

(من دارم امتحان میکنم، جواب داده. نه در مورد همه سری ادم و خصوصیات،ولی در مورد یه سری ادم و خصوصیات خوووووب جواب میده)






تاریخ : دوشنبه 95/9/29 | 12:52 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

یادش بخیر بچه بودم فک و فامیل منتظر بهونه بودن واسه ی دورهمی ساده یا خنده های از ته دل و شادیای کوچیک ولی ماندگار.الان چی¿¿¿ شادیامون ظاهرا بزرگ شده ولی نه سر داره نه ته ، بدشم معطل سه سوته که دود شه بره هوا.

یادش بخیر اون وقتا خونه ها ساده بود ولی دلا روبه راه، سفر

ه ها خالی بود ولی چشما سیر،ادما اگه هیچی هم نداشتند ولی سخاوتمند بودن، همون هیچی رو کادوپیچ می کردن هدیه می کردن،ولی الان چی¿¿¿ همه علکی قربون صدقه هم میرن ، گوشا پر شده از تعارف هاس خشککی، جیبا پرپول شده ولی دستا فقیر و انسانیت حقیر.هیییییییی. خداجون دلم تنگ شده واس اون روزا، واس ی دورهمی به دور از رنگ و لعاب تفاخر، ی سفره به صمیمیت بچه ها، ی دل سیر خنده واقعی روی لبا،قربون صدقه های راس راسکی  نه تعارفای کشککی، دیدن ادمایی که سر و وضعشون ساده بود اما شیکی قلباشونو نمی شد با هیچ برندی عوض کرد...بغضم گرفت ولی نمی تونم بشکنمش... اینم یکی دیگه از تنگناهای زندگی امروزه، زندگی الانه.  اون وقتا انگاری گریه کردن راحت تر بود

چی میشه که روز به روز دلا از هم دورتر میشه خدا¿¿¿ مردم دلاشونو از تو دور می کنن چون فک می کنن دارن به هم نزدیک می کنن ولی خیال باطل...این روزا دیگه کمتر دلا واس هم می تپه،کمتر دوریا غیر قابل تحمل شده،همه شدن اهل دو دو تا چارتا. این روزا وقتی اشنای قدیمی رو تو خیابون می بینی ، قدمها راتو دورتر میکنی فقط واس اینکه چش تو چش نشی و خدانکرده ی وقت زبونت رو تو دهنت نچرخونی و احوال پرسی نکنی ولی ساعتها چرت و پرت واس بقیه می بافی.

دلم تنگه واس اونایی که شاید اگه دست می کردن تو جیبشون ی شوکولات بیشتر دستتو نمی گرفت اما به محض اینکه دستشونو می گرفتی مشتت پر از شوکولات می شد چون جیب دلشون شیرین بود نه جیب لباسشون.

دلم تنگه واسه پاکیه بچه های دیروز که قد معرفت بچگیشون از قد الان بی خاصیتشون بیشتر بود.واس همه ی اون پاکی هایی که تو بچگی ، تو گذشته، زنگ آخر تو جامیزی هامون  جا موند، همونایی که الان هر چی تو کمد گمشده ها دنبالش می گردیم پیدا نمی کنیم.

دلم تنگه واس اون روزایی که شیش دور شالمو دور گردنم می پیچیدم،کفشای گنده گنده پام می کردم و مانتوم تا زیر پام می اومد و  یه وقتایی توش گم می شدم، الان یا تو  فمر و خیال گم می شیم یا تو گندابی که واس خودمون درست کردیم یا تو دغدغه های روزمره

خیلی چیزا بین گذشته و امروز مشترکه، ولی،پس چرا دل، دلداده ی مشترکیات گذشتس نه حال¿¿¿¿¿¿¿¿

آدما ، عوض  شدن

آدما، عوضی شدن

 

94/1/12






تاریخ : یکشنبه 95/9/28 | 9:19 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

بعضیام هستن چپ و راست و زرت و زرت و فرت و فرت اس میدن میگن فلانی عیبامو بگو تا اصلاح شم

بهش میگی?؛? طوری لباشون زمینو جارو میکنه که رفتگر کوچکمون  بهش می گه :زکی

انتظار دارن بگی به به چه سری چه دم عجب پایی!

اینا همون خودشیفته هایین که بر اثر و اثاراتی جو گیر شدن،یکی باس از برق بکششون

 

اینا همونایی اند که وقتی باهات دوس شدند(دوست کلاسی نه، دوست حوزوی)گفتند از برکات حوزه اشنایی با شما بود ولی الان میگن :از سعادت تو اشنایی با من بود

واقعا حوزه تاثیر گذار بوده هااااااااااااااا

الله اکبر  اصن

خیر سرشون با این فاز مذهبیشون

 






تاریخ : پنج شنبه 95/9/25 | 4:54 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

سلام خانوم دکتر

سلام

برین رو تخت بخوابین اون پشت

باشه

جوراباتونو دربیارین،لباساتونو بدین بالا

باشه

نه،کامل بدین بالا

چشمامو می بندم،می لرزم،حیا دردش گرفته

بیییییییق بیییییییییق بییییییییییق بیییییییییق بیییییییییییق بییییییییییق

تموم شد، می تونین پا شین

 

 

(هروقت دردم شدت می گیره،ترسم از نیاز به گرفتن نوارقلب و اون حس بد کراهت با سرعت بیشتر تر سبقت می گیره)

 

 

خیلی حس بدیه

خیلی






تاریخ : پنج شنبه 95/9/25 | 2:17 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

الان و امروز مطمئن ترم

حتی مطمئن تر از پست چند روز پیشم

 

 






تاریخ : چهارشنبه 95/9/24 | 8:12 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.