سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 به معجزه ایمان آوردم

که معجزه یعنی:

هنوزِ نگاه تو بر من






تاریخ : یکشنبه 95/6/28 | 1:21 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

 

یک هفته گذشت

از آن روز

و موکول شد به امروز

ولش کن

شرح حال عرفه باز هم بماند برای بعد

 

 یا حسین





تاریخ : یکشنبه 95/6/28 | 8:51 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

دارم فکر می کنم که بعضیا چقد راحت می تونن تغییر کنن؛ راحت تر از اون چه که فکرشو بکنن.خیلی راحت می شن ایده آل بقیه که حالا گاهی یا  این خوبه و به نفع خودشونم هست چون تهش می بینن به کمال خودشونم کمک کرده هر چند که اول قصد و نیتشون تغییر اطرافیانشون یا شخص خاصی بوده. و این تغییر در صورتیه که اگه به همین عده در مورد یه سری مسایل و افراد می گفتی عوض شو؛ تغییر کن؛مقاومت می کردن که "نع", هزار تا صغری و کبری می چیدن: من یه عمره این طوریم؛ من یه عمره فلان طور زندگی کردم؛ یه عمره این خصلت رو دارم؛ با خونم در آمیخته شده؛مگه من بمیرم که بتونم فلان جور باشم؛ فلان جور رفتار و زندگی کنم؛ اصلا حرفشو نزن؛ محاله؛ یه چیزی بگو که با عقل جور دربیاد آخه؛ حرفهای مضحک نزن؛ ای بابا من و تغییر؟؟؟؟جوک سالم در اومد؛زنگ تفریح خوبی بود حالا موضوع رو عوض کن؛ چی هست اصن؟؟؟؟ خوردنیه؟؟؟؛ اینا کلیشست و بی فایده و خیلی عکس العمل ها و حرفای دیگه ای که مانع میشه از چیزی که باید بشه.

گاهی اوقات هیچ الزامی وجود نداره , هیچ الزامی. فقط و فقط وجود یه دلخوش کنک می تونه آدمو زیر و رو کنه؛ وجود یه عزیز یا بهتره بگم عزیز بودن خاطر یه عزیز می تونه تمام آیین و مقررات و آداب و اصول و خلقیات چندین و چند ساله آدم رو به هم بریزه و از تار و پود تو یه معادله دو مجهولی بسازه؛ اینقدی که بگی : باورم نمیشه؛این منم که...؟؟؟ چی شد که شدم این؟؟؟ من فکرشم نمی کردم, به خواب و رویا هم نمی دیدم که...؟؟؟ و اگر اون تعبیر خوب بوده باشه؛ حل معادله خلاصه می شه در "شکر" والا "کفر".

یایم ؛ چرا اصن سخت بگیریم!!!! دینگ یه تلنگر یا فریاد یه جیغ بنفش می تونه شروع یه تغییر اساسی باشه, تغییری که غیر ارادی اینقد به سرعت صورت می گیره که وقتی به تهش میرسی می بینی هنوز اون اکوی دینگ و اون فریاده تو گوشت تموم نشده و  تو به تهش رسیدی,هنوز داره می پیچه, متوجه می شی که تو بعضی از بعضی چیزا شدی یکی دیگه , تا درصدی از درصد ها ؛ شدی ایده آل خود؛ خدا یا دیگران. شدی همونیکه یه روزی به خاطرتم خطور نمی کرد که بشی

یه وقتایی هم اراده رو چاشنی تغییر می کنی , کند و سخت می گذره اما می گذره؛ یا  "وا" می دی  یا "راه "میدی. هر دوتاشو چشیدم اما این دومی به مراتب شیرین تره از اولی؛ اصولا هر چیزی که آگاهانه انجام بشه و به پاش سختی خرج بشه؛ دندون گیرتر می شه؛سوگولی تر میشه؛ارجمندتر میشه. به دستش که میاری دوست داری چپ و راست باهاش سلفی بگیری و پزشو بدی هر چند که دیده نشه, اینقد تو مشتت سفت می گیریش که نسره و زحکتات بر باد فنا نره و روز از نو روزی از نو. فقط یه لحظه دستتو وا می کنی , پر  می کشه؛ مثه پر کشدن پروانه های کوچولوی دستای کوچولوی بچگیمون






تاریخ : چهارشنبه 95/6/24 | 8:49 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

همه کار کردیم

حرف " تو" که شد ؛ "اگر" وقت کردیم

 

 

(نمی دانیم که تو ؛ همان برکت وقتی ؛ می دانی؟؟؟ اصلا تو نمی آیی چون وقتی که برای تو باشد نمی آید)

 

 

 

+آقای جان و دلم؛ باز دلم بند به بند بند دلت

می شود باز بیفتد به قلبم گذرت؟؟؟؟؟؟؟؟






تاریخ : سه شنبه 95/6/23 | 3:17 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

می رسه که میرسی به جایی که می بینی شونه هات توان حمل چندین بار رو با هم ندارن؛ اونجاس که مجبوری تو روی بقیه قهقهه بزنی ولی تو اینه که نیگا می کنی تو روی خودت؛ وا  می دی

گاهی فکر می کنم من, واس "این همه بودن" بچه تر از همم؛ بچه تر از این حرفام

چندین غصه رو با هم خوردن سخته اما سخت تر از اون غصه چندین نفر رو با هم خوردنهو به قول شهید انسان؛مطهری: انسانیت مگر جز درد دیگران داشتن است؟؟؟

 

 

(حال بچه ای رو دارم که نشوندنش روی تاب و هی محکم هلش می دن ؛خوف و رجا  با هم تو وجودشه ؛ به آسمون که نزدیک می شه می خنده به درد  اما  از زمین که دور می شه می ترسه از درد ؛هی که بالاتر میره بیشتر می خنده,یهو با مغز می خوره زمین.از اون روز به بعد فوبیا می گیره؛ فوبیای ارتفاع؛ فوبیای اوجی که منتهی بشه به  سقوط)

 

 

 

 

نوای هر " الله اکبر" دوای آرامشی است از درهای غیب

+ اصن همینه که یهویی با ریحان اینا پا می شم می رم پارک ملت و سلف سرویس و لقمه های دولپی تند  و سلفی و  بگو بخند و الی اخر    :)






تاریخ : سه شنبه 95/6/23 | 3:10 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.