سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دارم فکر می کنم که بعضیا چقد راحت می تونن تغییر کنن؛ راحت تر از اون چه که فکرشو بکنن.خیلی راحت می شن ایده آل بقیه که حالا گاهی یا  این خوبه و به نفع خودشونم هست چون تهش می بینن به کمال خودشونم کمک کرده هر چند که اول قصد و نیتشون تغییر اطرافیانشون یا شخص خاصی بوده. و این تغییر در صورتیه که اگه به همین عده در مورد یه سری مسایل و افراد می گفتی عوض شو؛ تغییر کن؛مقاومت می کردن که "نع", هزار تا صغری و کبری می چیدن: من یه عمره این طوریم؛ من یه عمره فلان طور زندگی کردم؛ یه عمره این خصلت رو دارم؛ با خونم در آمیخته شده؛مگه من بمیرم که بتونم فلان جور باشم؛ فلان جور رفتار و زندگی کنم؛ اصلا حرفشو نزن؛ محاله؛ یه چیزی بگو که با عقل جور دربیاد آخه؛ حرفهای مضحک نزن؛ ای بابا من و تغییر؟؟؟؟جوک سالم در اومد؛زنگ تفریح خوبی بود حالا موضوع رو عوض کن؛ چی هست اصن؟؟؟؟ خوردنیه؟؟؟؛ اینا کلیشست و بی فایده و خیلی عکس العمل ها و حرفای دیگه ای که مانع میشه از چیزی که باید بشه.

گاهی اوقات هیچ الزامی وجود نداره , هیچ الزامی. فقط و فقط وجود یه دلخوش کنک می تونه آدمو زیر و رو کنه؛ وجود یه عزیز یا بهتره بگم عزیز بودن خاطر یه عزیز می تونه تمام آیین و مقررات و آداب و اصول و خلقیات چندین و چند ساله آدم رو به هم بریزه و از تار و پود تو یه معادله دو مجهولی بسازه؛ اینقدی که بگی : باورم نمیشه؛این منم که...؟؟؟ چی شد که شدم این؟؟؟ من فکرشم نمی کردم, به خواب و رویا هم نمی دیدم که...؟؟؟ و اگر اون تعبیر خوب بوده باشه؛ حل معادله خلاصه می شه در "شکر" والا "کفر".

یایم ؛ چرا اصن سخت بگیریم!!!! دینگ یه تلنگر یا فریاد یه جیغ بنفش می تونه شروع یه تغییر اساسی باشه, تغییری که غیر ارادی اینقد به سرعت صورت می گیره که وقتی به تهش میرسی می بینی هنوز اون اکوی دینگ و اون فریاده تو گوشت تموم نشده و  تو به تهش رسیدی,هنوز داره می پیچه, متوجه می شی که تو بعضی از بعضی چیزا شدی یکی دیگه , تا درصدی از درصد ها ؛ شدی ایده آل خود؛ خدا یا دیگران. شدی همونیکه یه روزی به خاطرتم خطور نمی کرد که بشی

یه وقتایی هم اراده رو چاشنی تغییر می کنی , کند و سخت می گذره اما می گذره؛ یا  "وا" می دی  یا "راه "میدی. هر دوتاشو چشیدم اما این دومی به مراتب شیرین تره از اولی؛ اصولا هر چیزی که آگاهانه انجام بشه و به پاش سختی خرج بشه؛ دندون گیرتر می شه؛سوگولی تر میشه؛ارجمندتر میشه. به دستش که میاری دوست داری چپ و راست باهاش سلفی بگیری و پزشو بدی هر چند که دیده نشه, اینقد تو مشتت سفت می گیریش که نسره و زحکتات بر باد فنا نره و روز از نو روزی از نو. فقط یه لحظه دستتو وا می کنی , پر  می کشه؛ مثه پر کشدن پروانه های کوچولوی دستای کوچولوی بچگیمون






تاریخ : چهارشنبه 95/6/24 | 8:49 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.