سررسید (من نوشت های من)

3 تا بودند؛2 نفرشون یه جورایی با من آشنا بودند، می شناختمشون؛ داشتند تبانی می کردند که حقی رو لگد مال کنن، چرا؟؟ چون زور داشتند؛ چون خرشون می رفت؛شنیدم؛حق رو میدونستم یه جورایی,غصم گرفتم و اروم زمزمه کردم اگه مظلوم  تو دادگاه از من می خواست برم به نفعش شهادت بدم ؛ باید برم, که اگه نرم,انسان نیستم

به حکم وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ ، خواستم قدم بردارم ؛ در راه تو ؛ برای راه حضرت عدل

ترس رو دست به سر کردم؛ دیدم  حق رو ؛ خواستم بقیه هم ببینن

اما، خیلی چیزارو ندیدم

و درست سربزنگاه ندیده هارو از جایی نشونم دادی

ممنونتم که خواستی درست بخوامت

وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا 

لعنننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننت به درس؛ به لیسانس؛ به مدرکی ؛ به انسان نمایی که کمر بسته که  رگ و ریشه دین منو  بزنه

همینجوری پیش بره مجبور بشم واس اینکه چپ نکنم, بارمو سبک کنم؛نمی دونم هر لحظه ممکنه درس رو ببوسم بزارم کنار

خدایا؟؟؟ چی رو داری امتحان می کنی؟؟؟ کیو داری  امتحان می کنی؟؟؟

گندمی را زیر خاک انداختند
پس ز خاکش خوشه‌ها برساختند
بار دیگر کوفتندنش ز آسیا
قیمتش افزون و نان شد جان فزا
باز نان را زیر دندان کوفتند
گشت عقل و جان و فهم سودمند

وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفِ وَالْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ 

دم دستیا؛ زودم از دست میرن

شاید ؛دوردست بود باید...

95/4/14

من الان همینجا,کتابخونه مرکزی با حالتی لمیده و دست زیر چونه و فیگور خوندن مقالات علمی,میزنم دانلود فیلم و خودم شروع می کنم به خوندن نوشته هات...نوشته هایی که یه تابستون نخونده موند

چقدر خوبن,چقدر همیشه خوب می نویسی,بعد از  بیداری تمام وقت دیشب و گرمای راه و کنسلی کلاس ,حالم جا میاد و نیشم باز

(راستی,چقد دلم واسه حرفات تنگ شده بود)

:)