فامیلش خلیلی یه
اما
کسی می دونه چرا من تا می بینمش و کارش دارم بر خلاف بقیه که به فامیل صداشون می کنم ، دوست دارم ، زینب سادات صداش کنم؟؟؟
+ سادات...
+ سیادت...
+ احترام ویژه دلم...
+ زینب سادات خلیلی
+ ورودی بهمن97
+ دفعه اول میگم : اسم و فامیلت رو بگو؟
میگه: زینب سادات خلیلی
میگم: عههههههه! ای جانم! ساداتی؟؟؟ عزیییییزم... من خیلی دوست داشتم سید باشم...قدر بدون هااا
دفعه بعدی واس یه چیزی دیگه میگم: اسم و فامیلت رو بگو؟
میگه: زینب خلیلی
دعواش می کنم و میگم:
البته، زینب سادات خلیلی
وقتی شاخص به این خوشگلی پشت اسمت نشسته، چرا حذف ش می کنی؟؟؟!!!!
زانوهای من از ظهرمزار شهدای ما ،سست شد و به جلوی درب حوزه که رسید فلج و نقش بر زمین...
دلت آرام گرفت! مگر نه؟؟؟
+ من ، الان که دارم می نویسم یادم می آید اون روز ناهید:
{{ریحان یه زانو می خوام ، سرمو بزارم روش.های های گریه کنم(بغض نگاهت هنوز یادمه) }}
من اون روز نه زانویی به تو دادم ، نه شونه ای...فقط صدایی
اما ،تو همین مشهد الرضامون یه اسمونی هست، کنج این سقف! یه زانویی هست و یه دست پدر...برو انجا...رفتم انجا...منت زانوهای سست ما را نکش! وقتی تحمل خودمان را هم ندارد!
+ ما ادم های ضعیفی نیستیم فقط،،،خود فرمود که اشک ، نعمت است
+ سه شنبه/11دی
چقدر امروز دلم برای خودم سوخت...مظلوم برگه های کاری ام زیر بغل زدم و رفتم...برگه هایی که بعدا فهمیدم اصلا نیازی نبوده به برداشتن شان...اما ان لحظه که من مدام در سرم می پیچید: برو ریحان! چه می فهمیدم که چه باید کرد؟ چه را باید جا گذاشت و چه را...
+ سه شنبه-11 دی
+چته ریحان؟
+ چرا اینجوری می کنی با خودت؟ مگه قلبت چقدر تحمل داره؟
-سنگینم... خیلی سنگین...
- سیاهم...خیلی سیاه...
- سبک نمیشم مهدیه...هرکاری می کنم،یشم...
+ میخوای بریم مزار شهدا؟
- ظهر رفتم...میخوام برم حرم...دارم خفه میشم...
* مهدیه-ریحان-حوزه
* و سمانه...نمونه یک انسان موقعیت نشناس:/
وقتی صدای هق هق ات از پشت درب بسته هم ،در ظهر صلاة ، لابه لای تعقیبات سالن می پیچد، نمی فهمد که نباید ... :/
* وقتی، تمام آسمانِ این زمین.برایت سقف است به سقفی پناه می بری که تنها آسمان شهر است...حرم!
* من، فرار، کردم
* و گاهی فرار، عین ج ن گ است
* سه شنبه،11 دی
من،
فرار،
کردم،