سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

بر من سنگینه

نوشتن از سنگینی های جان

 

سختمه!

سختمه نوشتن و قفل نزاشتن!

سخته از سختی ها نوشتن!

 

 

 

دارم غریبه میشم با سررسید

دارم هنوز می نویسم اما

دارم هنوز سخت می نویسم

می خوام بارمو ببندم و کوچ کنم به نامی که همیشه گوشه ذهن قلم دلم بوده اما...چجوری دل بکنم و دکمه حذف وبلاگ رو فشار بدم که بعدش از سانسور خود سه ساله ام غصه م نگیره؟!!! نمی دونم

 

+شاید... جایی... دیگر... در...با... نامی...دیگر... در... وقتی... دیگر...خلوت....را....به....من...برگرداند...با...احترام....

 

ا






تاریخ : شنبه 97/10/15 | 2:24 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

یا بن الحسن

کجایی

؟






تاریخ : شنبه 97/10/15 | 2:17 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

 

اینکه گاهی چادر ساده م رو میندازم تو صورتم هیچی

ولی اینکه اولین تصویرسازی که تو ذهنم شکل می گیره از این مدل چادر سر کردن ، تصویر خانم ایمانی یه، اینش قشنگه....

 

مامانمم همیشه همینطور چادر سر می کنه هاااا، یا مثلا خانم خداوردی و یا خیلیا خب! اما من تا کش چادر رو میندازم توصورتم فقط ایشون یادم میاد و می خند! :)

 

+ خانم ایمانی-حوزه-واحد کتابخانه- می دوستم شان-سادگی دلنشینی دارند

 

+ سه شنبه/11 دی/ فرار/آمدی/رفتم/پناهنده گی/حرم/

 

+ و من،آن تمام ظهر تا عصر سه شنبه، نمی دانم چرا دلم خواست ، سر به سنگ به فرش و خانم ایمانی بمانم...در تمام مسیر...در تمام حرم...در تمام تمامیت روز






تاریخ : شنبه 97/10/15 | 2:56 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

 

دوستان

محیط عمومی، اتاق خواب تون نیست

همه در حال مشاهده شما هستند ، کمی رعایت لطفا!

#حیا

#ناموس

#دختر_چادری

 

+ یه پنجشنبه، یه دیشب، یه برگه کاغذ،یه گل نرگس ،یه مسیر8،یه دختر،یه پسر ، یه کوتاه،یه ریحان،یه بلند،یه صدیقه، دو دوست،دو تذکر،دو روش، دو وظیفه ، دو حال خوب

و شاید.... انشاءالله تاثیر

 

+ مرسی دوستم

+ گل نرگس، از هموناییه که با دیدنش به وجد میام حتی در اوج ناراحتی..نمیدونم چرا اما خیلی دوسش دارم 






تاریخ : شنبه 97/10/15 | 2:54 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

اممممممممم

پیش ترم97 برای ما یک تلخکامی داشت:

ما، نماینده حوزه بودیم!!!!!!

 

+ وقت مصاحبه ها

+ نماز مغرب و عشا

+جیغ جیغ خانم ها 

+ وقتی بصیرت نیست

+ وقتی مدیریت نیست

+ یادم امد از این تشابه،به اختتامیه غرفه مهر ماه...کمبود نیروی آقا...نیت خوب و روش بد...ظهر...دانشکده علوم... من...جمع کردن وسایل...انبردست و باز کردن مفتول های سیاهی محرم غرفه...چادر و خانمی در معرض باد...کرامت و ‌صندلی رفته بر باد...بالا رفتن ....و خدا میداند چندین نگاه نامحرم به بالا رفتن های من...و خدا میداند کدامین پایین افتادن من در زندگی نتیجه آن روزِ بالارفتن صندلی بود.... و خدا می داند که ما مومنان، ،پخته، نیستیم در محبت ش! عبودیت ش! در اطاعت ش!

و خدا می داند در آن خیری که در ذهن من بود، چه مقدار خیر بود؟!

 

و خدا می داند که من جاهلانه دو اشتباه مرتکب شدم

فردی

و

اجتماعی

 

وقتی من ، نماینده،من ها بودم

پس شماتت به من نیست، به من هاست






تاریخ : شنبه 97/10/15 | 2:49 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.