سفارش تبلیغ
صبا ویژن

و جان گرامی ات میان سینه و گردنم از تن مفارقت نمود...

 

+ یک برش تصویرسازی عاشقانه

+ سر آسمان بر سینه ی آسمان پر می کشد به آسمان

+ کلام امیرالمومنین ع به رسول الله ص_ خطبه 202






تاریخ : یکشنبه 96/11/8 | 10:30 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

علی

 نیستی و من 

احتیاج دارم به بودنت 

 

 

 

+ نیستی عزیزِ آبجی 

فروپاشیدم...انار سالمی رو به دست بگیر...محکم فشارش بده...ظاهرش¿¿ سالمه...درونش¿¿حدس بزن...

منم الان همون درون

 

و دعا کن در همه ی تکرار تاریخ، دیشبِ نفرین شده تکرار نشود

 

 

 

 






تاریخ : یکشنبه 96/11/8 | 10:9 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

برای آن زن تنها که هم باباست هم مادر

کنار سفره ای خالی که ایمانی نمی ماند

زن همسایه درنعمت کنارش سفره ای رنگین

یتیمانی گرسنه،دین؛ مسلمانی نمی ماند____________نمی ماند

 

 

 

+ سکینه احمدوند

 

+ چو عضوی به درد آورد روزگار

 

+ ناشناسی که به تاریکی شب/ می برد شام یتیمان عرب

 

+ ناشناس_نام شناس_نان شناس_نار شناس

 

+ مساوات_مواسات

 

+ تا توانی به جهان خدمت محتاجان کن/ به دمی یا درمی یا قلمی یا قدمی 

 

+ تو که از محنت دیگران بی غمی

 

+ تف به دولت های  تدبیر و امید نماهای دوران و دوران ها

 

+ رد پایتان به طول رد پای تاریخ مظلومیت مسلمانیت و  انسانیت و ساده تر باید نوشت :بشریت:

استکبار_ استعمار_ استثمار_ استبداد_استضعاف_ استخفاف

 

+ همه ی غرورِ پدرانه های مردانه ی مردان سرزمین ها را ایستاده خواهم... همه ی غرور

 

+ تا صبح... والفجر

 

+ گرچه شب تاریک است/ دل قوی دار سحر نزدیک است

 

+ بالا_پایین ... عرش_فرش...اینقدر خورده مرده_اینقدر نخورده مرده

 

+ ((...و ما تنفقون الا ابتغإ وجه الله...))(5).

((انفاق نمى کنند مگر براى کسب رضاى خدا)).

 

+  مثل المومنین فى توادهم و تعاطفهم و تراحمهم کمثل الجسد الواحد اذا اشتکى منه عضو تداعى له سائر الجسد بالسهر و الحمى))(2).

((جامعه با ایمان در دوستى و مهربانى و ترحم به یکدیگر بسان بدن واحد است که هرگاه عضوى از آن به درد آید, اعضاى دیگر نیز با بیدارى و تب ابراز همدردى مى کنند)).

 

+ درد و همدردی زمین و زمان_سانچی_ 32 انسان_مسلمان_مومن_آب و آتشِ بودار_عملکرد_مسئولینِ بی مسئول_مفت خورانِ نظام

 

+ مفتی های خارج به کنار_دست و پا چلفتی های داخل¿¿¿!!!_ دست دشمن از تو آستینِ خودی درمیاد...ای تو روحت روحانی

 

+ آرمانْ شاه شهانِ منتظران،  جانِ طنین اندازِ جهان،مردِ زمامدارِ زمان کجایی¿¿¿

 

+ فرمانده پاکی ها....امام علی (ع) در هنگام ورود به شهری فرمود: من با همین لباسهای کهنه و با همین مرکب وارد شهر شما شدم؛ اگر با چیزی بیش از این از شهر شما بیرون رفتم بدانید که در اموال خیانت کرده ام.

 

+ الهی عظم البلاء...الغوث






تاریخ : یکشنبه 96/11/8 | 8:56 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

...

ایران________َم 

سفید پوش شد



احمد شاملو

برف ِ نو، برف ِ نو، سلام، سلام!

بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام.

پاکی آوردی ــ ای امید ِ سپید!

همه آلوده‌گی‌ست این ایام.

راه ِ شومی‌ست می‌زند مطرب

تلخ‌واری‌ست می‌چکد در جام

اشک‌واری‌ست می‌کُشد لب‌خند

ننگ‌واری‌ست می‌تراشد نام

شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،

نقش ِ هم‌رنگ می‌زند رسام.

مرغ ِ شادی به دام‌گاه آمد

به زمانی که برگسیخته دام!

ره به هموارْجای ِ دشت افتاد

ای دریغا که بر نیاید گام!

تشنه آن‌جا به خاک ِ مرگ نشست

کآتش از آب می‌کند پیغام!

کام ِ ما حاصل ِ آن زمان آمد

 که طمع بر گرفته‌ایم از کام...

خام‌سوزیم، الغرض، بدرود!

تو فرود آی، برف ِ تازه، سلام!


+ هوراااااااااا

+ خدا رو شکر 

+ نعمت ... ولی نعمت

+ افسردگی گرفته بودم...مرخصی گرفته بودی¿

+ برفْ جان :)

+ در این زمانه ی دورنگی،خوش آمدی دعوت به یکرنگی....ساده پوش فصل ها

+ زرق و برق آسمان درهم شدند/گرگ سانان هم به برف،مردم شدند

+ راستش را بخواهید تا همین ساعات پیش زمستان بود و نبود آقاجان...راستش تر  را بخواهید قرن به قرن است که زمستان نیست و هست مولا جان.چه انتظارها،چه اضطرارها که نداشتیم بر آب و هوا،بر ماحصَلِ تلخ گناه...انتظارمان آورد برف را...پس چطور اضطرارمان نیاوَرَد تو را¿¿¿ ببار یا مهدی جان...ببار پاکْ پوشِ جهان

+ این هوا چتر نمی خواهد، تو را می خواهد






تاریخ : یکشنبه 96/11/8 | 5:1 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

عصر پنجشنبه ست..و در دلم حالاتی به پاست... من میگم آخ چقد لذت داره حذف بچه هایی که نیومدن واس انتخاب واحد ...من اینو هی میگم و هی تکرار می کنم و احساس میکنم شاید تو دفتر حوزه بعضی سیگنالای بعضی افراد عزیز مخلص حوزه نسبت به این ذوق من گارد بگیره...و عنوانی بزنن مثلا:یا تندروی...یا جوگیری...یا خشونت...یا بی مدارایی...یا...

ولی من واقققعا واسم اهمیت نداره تمام افکار ابدا چون وقتی میگم لذت داره چون میدونم و شناخت دارم دقیقا کیا نیومدن و حتی زنگ هم نزدن که حتی بهانه بیارن که ادم دلشو خوش کنه بگه  واسشون مهم بود!! و راه رو باز کنی که ...وقتی میدونم و میشناسم همونایی که دقیقا نیومدن ،ابایی ندارم و راحت زبون تو دهان میچرخونم و با شعف میگم: حذف و روی اسمشونو صورتی میکنم و اسامی شونو سریعا میزارم کانال.

شاید من به تعبیر طنز خوشمزه ی انیسه عزیزم :) جوجه یک روزه باشم ولی سفت میگم حذف چون واقعا وقتی می بینم حوزه با چه شرایطی و سنگ اندازی و... داره می چرخه احساس دیْن می کنم که به اندازه توانم،به اندازه مسئولیت و وسعت میدونم،مو رو از ماست نکشم و چشامو ببندم و بگم: ووووووولش کن بابا!! بی دردسر و جنگ اعصاب یک سال بودنتو بگذرون...به تو چه ربطی داره خودشون به فکر باشن ،تو چرا جیغ جیغ میکنی..تو چرا نق میزنی که بچه ها اینو ندارن بچه ها اونو لازم دارن...تو چرا اخم میندازی به ابروت که چرا فلان استاد با فلان جور تدریسش داره عمر 70 نفر رو هدر میده....تو چرا غصه ت میگیره که هی میگن حوزه کمبود بودجه داره و خرجای علکی پلکی میکنن...تو بغضت می گیره که همون اب باریکه حوزه قطع میشه و تو سرت هی میچرخه که خیّر از کجا یافت کنم حالا...تو چرا لجت درمیاد از گاهی دیرعملکردهای اقایون نسبت به بچه های امام زمان...تو چرا جوش صدم صدم حقی که فعالیت داشتند و نباید ازشون ضایع بشه رو میزنی و خانم صائمی راحت میگن چرا متابعت نمیکنین خانم جوان¿ از دم به همه شون3 بدین...تو چرا دم به دقیقه یکی مثه صدیقه رو کچل کنی و سوال پشت سوال که خطا نکنی که خیانت نکنی...تو چرا زبون به انتقاد از اعضای حوزه بگیری که چرا فلان نمیکنین ...تو چرا اعتراض کنی و خودتو بده کنی بزار بقیه بگن اونا بده بشن...

آخخخخخخخخخخخخخخخ که بیت المال و بیت المال و بیت المال...پرواضحه که از دیدن و شنیدن این واژه تصویر کدوم اَبَرواژه حک میشه در بوم ذهنی... شک دارین کسی غیر از مَردانه مولا امیرالمومنین باشه¿¿¿

 

آخ که هر حس خطایی تو تصمیم گیری میکنم چقدر احساس دیْن میکنم و گاهی هم می ترسم و گاهی هم خیلی می ترسم

 

راستش همین پنجشنبه خیلی ترسیدم...ترسیدم...آدم ترسویی نیستم اما ترسیدم...برخورد تربیتی کردم که فک کردم درست ترین برخورده ، با یکی از معرفت جویان حوره که نیومد واس انتخاب واحد و به محض دیدن اسمش روی کانال باهام تماس گرفت..ده دقیقه بهانه اورد و با منطق جوابشو دادم ... ده دقیقه اصرار کرد و نپذیرفتم...تا تشنگی رو تو صداش حس نکردم از همه قاطعیت سر حق حوزه کوتاه نیومدم...صدیقه جلوم نشسته بود وقتی زنگ زد، وقتی این همه اصرار معرفت حو رو شنید هی می گفت که بزار شنبه بیاد واس انتخاب واحد ...پا شدم از روبه روی صدیقه رفتم تو کتابخونه به ادامه صحبت که مبادا مهرِ دوستی و حق صدیقه،حرفش با زبونش و صورتش، بزاره که از حق حوزه کوتاه بیام و با پذیرش این یکی حق همه اونایی که حذفشون کردم ضایع بشه...تو کتابخونه راحت شدم...خالا می تونستم بدون حب و بغض تر حرف برنم و بشنوم..اصرار کرد پربهانه...نپذیرفتم...چون دلم نمی خواست حوزه رو اسراف کنم با پذیرش افرادی که استفاده نمی کنند...حواسم به غرور معرفت حو هم بود اما تا نپذیرفت کم کاری از خودش بوده نه حوزه کوتاه نیومدم...وقتی حس کردم تشنگی شو...بازم نعمت رو ازش گرفتم ولی گفتم چند ساعت دیگه پسِش می دم... نه اینکه اذیتش کنم ...ولی باید پایبند نظم می بود و نعمتی که داره در اختیارش قرار داده میشه و قدر نمیدونه...گفتم اطلاع میدمتون و سلولام درک کردند ذوق و شوق ش رو وقت خدافظی...با مهناز تو همون کتابخونه خیلی درمورد روش تربیتی صحبت کردیم و تکمیل کردیم حرفای هم رو که طوری باشه که معرفت جو بفهمه اشتباه کرده،قدر بدونه،گرفتن تعمت اینقدر زیاد طول نکشه که کلا از حوزه زده بشع...از کل زده بشه...و...

چند ساعت بعد اومدم خونه و باهاش تماس گرفتم...شاید 10_15 بار به هردو خطش...برنداشت که نداشت ...و من اخ که چه دلهره ای گرفتم که با اینکه نیت تربیتی داشتم و حق بیت المال نکنه زیادی به بچه امام زمان سخت گرفتم و غرورش درد گرفته و بی خیال شده کلا...نکنه راه بستم بر راه امام زمان...دلهره گرفتم چون حجم تمایلشو واس پذیرشش حس کرده بودم تو صداش...اما باز تهش رسیدم به:دغدغه مند باشه این همه میس کال ببینه تماس میگیره... صحبت کردیم و گفت:دمت گرم خانم جوان و من ...خندم گرفت :)

 

+ کاسه داغتر از آش گَرَم نام باشد...هم نکوست

 






تاریخ : جمعه 96/11/6 | 11:16 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.