سفارش تبلیغ
صبا ویژن

+بچه ها یه لحظه شوخی خَرَکی نکنید

+میخوام زنگ بزنم صدا میره

 

:)

 

+شب نشینی

+ هر روز بیشتر به این واقعیت پی می برم که زندگی را نمی توان تحمل کرد مگر *دیوانگی* چاشنی آن باشد... #نیچه

+ یک مذهبی عاقل هم می تواند گاهی مذهبی دیوانه باشد...هرچند, عقل چی هس¿¿¿ کوشی¿¿¿

 =)






تاریخ : یکشنبه 98/3/19 | 12:44 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

و با او با نگاه فریاد می کردیم...

و با او با نگاه فریاد می کردیم...

 

و با او با نگاه فریاد می کردیم...

 

+ خداوندا مرا با قدر و اندازه های که گذاشته ای آرام کن

+ زیارت امین الله

+ع.صاد






تاریخ : شنبه 98/3/18 | 5:4 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

 

هان ای برادر کجا می روی؟

اندکی درنگ کن!

آیا با کمی گریه و یک فاتحه بر مزار من و امثال من مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته ایم از یاد خواهی برد یا نه؟

ما نظاره گر خواهیم بود که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد...

 

+ نوشتار سنگ شهید رضا نادری

+ لتسئلن یومئذ عن نعیم...تکاثر/8

+ هربار که میخونم زیر و رو میشم  :"(

+شعر جنون نقاشی خونه

موسیقی زیبای فریاده

اینجا شهادت معنیه عشقه

این سرزمین تو عشق استاده

 

+حامد زمانی_زنگ هنر

 






تاریخ : شنبه 98/3/18 | 4:2 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

*ای جان*  بهنام صفوی داشت پخش میشد...

حس نوشتن نیست

مابقی توضیحات رو اصن ولش کن

 

فقط...

فقط بغض یک آیه خدا در چشمان علی امشب

فقط نگاه شوقانه من و ارامش کلام علی امشب

فقط یک ساعت علی شدنِ علی  به* علیِ من* امشب

 

والسلام.

 

 

 

+ کاش ضبط می کردم  و خیلی بار گوش میدادم

+ شانزدهم خرداد

+ جااااان یه تصویری ازش الان باز یادم افتاد: الهی من بگردم دور اون قدم هات داداشی که بدو بدو کردند تا به ارامش اضطراب من برسند!

 

یک برش تصویر:

 

+الو¿ کجایی پس علی¿ مهمونا اومدند¿ بیا دیگه¿(بانق)

_سلام داداش!تو که گفتی شیش میان¿ میخوام میوه که  گفتی بخرم, خوبشو پیدا نمیکنم !شیرینی خریدم! نزدیک خونه م! مسیر پیاده روی!

+مگه من اس ام اس ندادم گفتم پنج و نیم خونه باش¿

بدو ملت ما و ملت اونا منتظرند

نمیخواد بگیری ! پاشو بیا ! همونا چیدم خوبه! فقط تو بیا! 

 

الهی بگردم تمام مسیر رو چون مسیر پیاده روی بوده نه تاکسی , از هول تماس من با خریدا دویده بود...وقتی رسید خونه دم در مث مرغ پرپری بود موهاش! خیلی ناجور خجالت کشبدم از رفتارم و  با عذرخواهی بغلش کردم ! و اون مثه همیشه خوش اخلاق و آروم و دوست داشتنی! 

_ ریحان نمیشه من این جلسه هم بالا نیام¿

+ نخیرم داداشی! چند جلسه ست میان تو نیستی

_ خب من الان خیلی اشفته ست قیافه م!زشته! پاهامم تو کفش بوده بو میده!  :))))

+ نخیرم خیلیم خوشگلی و خوش بویی! آب شانه کنی خوشگلترم میشی...اصن همینه که هست! تو فقط بااااااااش...

 

+ سوتی های پیش و پس ما

 

 

 

 






تاریخ : جمعه 98/3/17 | 6:3 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

 

+خب چرا همه رو معرفی می کنی به اون استادت خودت نمیری پیش شون مشاوره¿

_ کی¿ استاد دستپروری¿

+ اره

_ چون اگه برم میگن باهاش ازدواج کن...میگن پسر به این آرومی و خوبی و خونواده داری و مذهبی مگه چشه¿

_ استاد پدرند...تجربه دارند...ادم شناسند...به یه سری چیزا توجه دارند اما یه سری چیزارو هم ندید می گیرند ب نظرم

_ مثلا به عدم کفویت ما تو برخی مسائل

_نمیرم چون استاد گفتند وای به حال تون اگ خواستگار بدون مشورت با من رد کنید...من حق پدری دارم گردنتون...

_نمیرم چون اگه بگم بهشون نمیزارن ردش کنم...

 

***افسانه/ریحانه

***منو ببخشید استاد عزیزم

*** رمضان امسال متفاوت گذشت

*** خدایا شاکرم همه ی خدا بودنت را

 






تاریخ : جمعه 98/3/17 | 5:38 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.