سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ریحان-صدیقه-انیسه-ناهید-خانم ایمانی

 

خندید وگفت : مگه تو هم شرکت کرده بودی؟

خندیدم و گفتم: آره

حتما همونی بودی که نوشته بودی :هیچی

خندیدم و جوابی ندادم

درست حدس زدی ، یه چراغ روشن... همون بودم :)

 

+ من...امثال من...چه شباهتی می تونیم داشته باشیم به احمد علی واحمد علی ها جز همون *هیچی* که نوشتم و تمامو این ربطی به عدم خودشناسی که خانم رضوانی گفتند در رابطه با همین یک کلمه و صاحب کلمه، نداره...ازقضا چون خودم رو شناختم نوشتم *هیچی*...نکنه این  ثوابَک های پر گناهک  سرشار از ریا و انبوه داد و بیداد و هوای دل و نمازای کله ملاقی و روزه های صرف زبانی و امر به معروفای منفعتی ونهی از منکرای زورکی و خرکی و  باقی اعمال دست دوم مون رو شباهت  ب  شهید باید حساب میکردین خانم رضوانی جان!

میدونید حوصله سعی نداشتم و لذا سعی نکردم براتون توضیح زیاد بدم...سعی هم می کردم :لم یکن

تقریبا ده روز برگه خام مسابقه دستم بود حتی بعد از موعد تحویل برگه ها ولی هیچی جز *هیچی* نداشتم برای نوشتن 

 

+ حوزه- مسابقه کتاب عارفانه شهیداحمدعلی نیری- عارف  اهل دل دفاع مقدس- صدیقه میگفت نمیشه کتابشو  به همه توصیه کرد شاید به خاطرعدم‌پذیرفتن جامعه به خاطر خفن بودن بعد معنوی شهید تا این حد و انکار و شایدم...اما من میگم میشه...توصیه میشود- یادمه ازچندین وچند نفرها شنیدم و توصیه کردند ک کتاب ابراهیم هادی رو بخونم اما با اینکه کتابشو ازاعتکاف پارسال تا حال داشتم نخوندم و وقف کردم ، افسان کتابشواز راهیان اورد،نخوندمش،کتابشو دست این و اون دیدم و نخوندم، توصیه شنیدم از صدیقه و تااالازه شروع کردم به پراکنده خوانی  کتاب ولی یکی دو روزازگرفتن کتاب عارفانه از حوزه نگذشته بود و سرشب لم دادم وعکس شهید روجلد رو خیره شدم و ب افسان گفتم: جااااان ،نیگا چقد چهره مظلوم و ارومی داره، چهره ش ساده ست افسان،خوشگل نیست اما خیلی آرامش داره  و کتاب رو باز کردم و رندومی یه صفحه اش روخوندم ، دیگه مگه تونستم این کتاب رو زمین بزارم! با ولع تا بامداد بیدار و اروم اروم خوندن و فکر کردن  و ....

 






تاریخ : جمعه 97/3/11 | 2:17 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

---الهی به امید تو---

عجیب  پریشانی آشفته دل را آرام بخش است..مگر نه؟؟؟

 

 

+ محرک روح

+ قوت قلب

+ تلاطم

+ توکل

+، خیر






تاریخ : جمعه 97/3/11 | 1:20 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

یزدان

دلم میخواد  زودتر  یکم  بزرگ شی، نه اینکه  فک کنی تو بزرگ شدن چیزی هست هاااا یا مثلا خبریه! نع! بزرگ شی که من وقتی روزی  میلیون بار بهت میگم دوست دارم ،

تو  یکم بیشتر بفهمی یعنی چی... 

 

 






تاریخ : جمعه 97/3/11 | 1:12 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

یه روزایی  پَر  چادرتون رو  به دست بگیرین و ببوسین و بگین خداروشکر که  هستی...

 

+ امروز عالمی داشتم با چادرم :))))))) 

+  در میان همان  همهمه های اندیشه ها  جمع  بی تو ، تو حس غروری دادی به دل امروز که در  هنوز  تنهایی حالم غرق خوشی ام :))))))))

+ چقدر  امروز کیف کردم با خودم و با تو :))))))

 






تاریخ : چهارشنبه 97/3/9 | 12:28 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

-وای النازچقدر اینا خوشگل و بانمک شدند

+می دونی چرا اینقدر خوشگل شدند؟

-چرا؟

+چون موقع درست کردنشون صوت قرآن گوش میکنم.

- لبخند می زنم و بغل ش می کنم 

+ تو رنگ بندی ها و ایناهاش ذهنم باز میشه و ایده میگسرم وقتی همزمان قرآن گوش می کنم

- عزییییییییزم

 

 

***** عروسک های نمدی

***** اعتقادش به تاثیر گذاری کلام خدا در کیفیت کارش خیلی برام جذاب و خوشمزه و قشنگ بود.. استدلالت روقربون

**** وقتی سوال پرسید ، منتظر هر جوابی بودم جز این جوابی که داد

**** الناز،،، بانمک مهربونیِ واحد خواهرانمونه :)  و صبور و صبور و صبور.... اخمش رو، تا حالا ندیدم...همش می خنده ... یه بار همین مدل بودنش  تو گود کار حوزه ک رفت بد شاکیم کرد

***** آخ ! یه جوری مهربون و احترام امیز پشت گوشی با باباش حرف میزد آدم کیفش کوک می شد اصن...من  چند بار اینجوری با بابام حرف بزنم فک کنم بقیه بچه هاشو رو از ارث محروم کنه :)

**** الهام شونم یادمه وقتی تازه مسئول ورودی شده بود می گفت: من برای گل هام قرآن پخش می کنم ک خوب بمونن و رشد و...

***** حرف های خوبی که شنیده می شود همین حرف های اعتقادات خوب است

**** دمتون گرم






تاریخ : دوشنبه 97/3/7 | 6:35 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.