سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خیلی بی انتظارانه

تا  خط رو میزارم رو گوشی و تصمیم نوشتن،

بعد مدت  ها زنگ میزنه و قلبم  با دیدن اسمش بعد مدت ها براش، با هر تپش  گوشی به مهر،،،،به تپش می افته...

 

+ آخرین باری که به یادش بودم، اردوی فارغ التحصیلان حوزه بود ک حدس زدم واس محمد جوجوش نیومد

+ نمی دونم دقیقا سرم رو  شلوغ چی کردم که دل ، همسفره هاشو یادش میره...جای خالی انسان های خوب رو یادش میره

+ فرزانه حسین زاده- از همون شخصیت های آروم دوست داشتنی زندگیم-حوزه-دوستی از جنس نعمت- بهمن 93






تاریخ : دوشنبه 97/3/7 | 6:1 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

چه نعمت های بزرگی در زندگی داشته ام ، بیهوده کفران نعمت می کنم

هیچکس به برخورداری من از زندگی نبوده است. روح های غیر عادی  و عظیم و زیبا و سوزنده  و سازنده ای که روزگاری چند مرا بر سر راهشان ، کنارشان نشانده است!

باید حادثه ای ناگهان دست خوشبختی را بگیرد و پیش انسانی اینچنین بنشاند تا ببینی، لمس کنی، حس کنی ... اینها را از وجود او، دیدار او ، صحبت او، آشنایی او، لبخند او ، نگاه او، رفتار او ، سخن او،سکوت او، زیستن او و حتی

* به یاد آوردن او*

و  

*احساس حضور او *  

می توانی بیرون بکشی ، الهام گیری، استخراج کنی، بچشی، بمکی، بمزی، ببویی، بشنوی، ببینی...

قلب او است که در سینه من می تپد اما یک قلب طبیعی، قلب مصنوعی همان مشت خونینی بود که بیش از یک تلمبه هنری نداشت...

 

 

+ کویر- علی شریعتی- در وصف حال استادی از استادیهای رفیق شفیق تاثیرگذار زندگی اش، ماسینیون، شرق شناس

+ روح های سوزنده و سازنده،،، نصیب ما نیز شود حقانیت نفس و نفس شان؟؟؟

+ انهایی که می شناسمشان ب این اوصاف، همگی میغ رحمت را سر کشیدند و  آنهایی که هستند و  طبیعت وامدار برکت هستِ شان،،، نمی شناسم

+ بعضی ها را نمی شناسیم ، چون نمی خواهند بشناسیم

+ بعضی ها را نمی شناسیم ، چون نمی خواهیم بشناسیم

 

 

 

 

 

 

 






تاریخ : دوشنبه 97/3/7 | 5:43 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

این همه ننوشتن  ار آستانه صبر من

بعید بود...

 

حرفی یرای گفتن نداشته باشی، خب، نداری دیگه...چنذ روزی این جا خاک کی خوره  اما  وقتی تا خرخره پر از حرف باشی و سکوت کنی...سخته

هر چند به عمد نبود این وقفه چند روزه...

چند روز پیش گوشیم  سوخت وکار کردن با  نت این فسقل گوشی دیگه  و لود صفحات  صبر ایوب و  عمر نوح میخواد...

اما خب...چاره ای نیست وقتی معتاد به نوشتن باشی میسازی با همین حلزون

شکر که می نویسم...  سوگند به آرامش قلم... ن و القلم و ما یسطرون..

.

 

 

+قبلنا بچه خوب تری بودم، معطل طلب یودم، سریع  نزدیکترین کاغذ و قلم دور  و ورم  رو تو دستم می دیدم و بسم الله... اما تازگیا عادت کردم به شروعی از اینجا

+ نوشتن،،،  عمرا طلاقش نمیدم...نمی تونم از خودم جداش کنم

+ این گوشیم رو خیلی می دوستم هر چند بقیه هی به جونش نق میزدن و گاهی خودم نیز به اسپیکر اعلی درجه ش اما  انصافا مرد لحظه های سخت بود...حیف شد :(






تاریخ : دوشنبه 97/3/7 | 4:56 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

دل 

دلائلی دارد که عقل از آن آگاه نیست...

 

+ پاسکال

+ اصلا دوست نخواهم داشت باج دادن دل به عقل را






تاریخ : دوشنبه 97/3/7 | 4:35 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

1 ساعت و 8 دقیقه میگذرد که مصرانه می خواهم بخوابم

اما

1 ساعت و 8 دقیقه میگذرد از جای پای تان از قلبم میگذرد

___همچنان، می نویسم، از تو ، به تو____

 

 

+ بین الطلوعین

+ حضرت طلوع ، دعا کنید ، برای طلوع طلوع کنیم

+ والفجر

+ یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد






تاریخ : چهارشنبه 97/3/2 | 5:18 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.