نزدیک هشت شب میرسم خونه نفس نفس تند راه رفتنم هنوز تو جونمه،هنوز لباسامو درنیاوردم:
تا با افسان چش تو چش میشم با خنده پر ذوق رو بهش:داداشم اومد¿¿¿
افسان:نه، گفتن دو سه روز دیگه
میخوره تو ذوقم..خنده رو لبام می ماسه
باد میکنم
خوبه که ماه محرم اینجایی ، داداش علیِ نون خرمایی :*
دوست دارم
تاریخ : پنج شنبه 96/6/23 | 6:50 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()