چه سبب های لطیف غریب ساخت سازنده کارها تا یوسف صدیق را با برادران جمع کرد.در شبانروزی صد هزار چنین کارها می سازد و قومی را جدا می کند و فراق می دهد و موج تقدیر هر یکی را به شهری می افکند و باز سبب ها می سازد و به موج دریای تقدیر این سبب های پراکنده گشته را باز جمع می کند...
+ احوال دل گداخته_گزیده مکتوبات مولانا_انتخاب و توضیح دکتر غلامعلی حداد عادل_نامه سی و هفتم و نامه سوم
+ حق تعالی چه موانع و پابندها پیش نهد چون چیزی را محبوس گرداند و وابسته ی جایی کند ، بندی نه از آهن نه از تخته نه از موکل نه از شهربند ، الا بندهای روحانیرکه از بندهای آهنین مَخلص(گریز) بود و از موکلان ترک گریختن ممکن بود و از روابط روحانی نه که : انا جعلنا فی اعناقهم اغلالا . این اغلال روحانی است که نامش قضا و تقدیر است در گردن خاص و عام تا یک گام نتواند از محکوم و مقدور بیرون نهادن...
قال الله تعالی:
انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا...
یعنی آن محسنان که محتاجان را جهت رضای ما دست گیرند اگر از آن محتاجان شکر آن نیاید و جفا و بی شکری یابند ، گویند که ما به جفای شما و بی شکری شما این در احسان بر شما نبندیم که ما آن احسان خالص حهت رضای خدا کردیم نه بر طمع شکر شما و حق شناسی شما.
و سبب نزول این آیت بر قول بعضی آن است که در عهد رسول _علیه السلام_ محسنی درویشی را در سال قحط هر روز نانی وظیفه کرده بود. روزی حاسدی گفت: ای برادر تو از گلوی اطفال خود در چنین قحطی می بری با وی می دهی، او چنین تو را ناسزا می گوید و می گوید:
صدقه ی او به روی او می ماند،مرا نان سوخته داد که اگر پیش سگان اندازم بوی نکنند و نخورند. و دیگر جفاها گفت که نوشتن آن به خدمت بی ادبی است.آن مسلمان بعد از آن که این زشتی ها بشنید از آن دلش درد کرد: اما وظیفه را دو دو کرده بود هر روزی و بر خود نذر کرد و لازم کرد و گفت:
خداوندا ، بنده ی تو را امتحان می کنند که می گفته ام که خاص برای او می دهم!
+ ما به شما تنها برای رضای خدا غذا می دهیم و از شما هیچ پاداش و سپاسی نمی خواهیم.انسان/9
+ وظیفه را دو دو کرده بود: مستمری را دو برابر کرده بود.
+ احوال دل گداخته_گزیده مکتوبات مولانا_انتخاب و توضیح:دکتر غلامعلی حداد عادل_ نامه چهل و سوم
+ میرم تو فکر:
______نه بر طمع حق شناسی شما_______
+ یه مومنی میگفت:گیرم داری لله و فی الله کار می کنی ، آجرک الله،حساب کتابت هم با خود الله... ندیدن حق شناسی که هیچ، حتی اگه حق نشناسی دیدی، بی زحمت منّت تعطیل!!! چون فی الظاهر تو داری بی مزد قدم پس و پیش میزاری ولی فی الباطن تو داری به ازای هر پس و پیش کردن قدمت مزد میگیری ،گاهی دنیوی ،گاهی اخروی و گاهی هم دنیوی هم اخروی...فقط نوعش متفاوت بوده و تو دست عقلت و دلت رو گذاشتی روی این نوعش، پس حالا اگه حرفی شنیدی،عملی دیدی،حرفی نشنیدی،عملی ندیدی، یادت نشه کجایی و چیکاره ای ، قاعده عوض شد، نیت عوض نشه!
+ به پراکنده،یاد یه حرف آقای صفایی تو یه جلسه افتادم!
حرفی که تو کار فی سبیل الله و دیدن / ندیدن خروجی کار و اون مدل ک باید بودن،"جیگر" می خواد که ماها عمرا نداریم.
و نیز حرف اشتباه نکنم حاج اقا فتاح: در قرارهای هفتگی یکی دو سال اخیر مهدویت:کانون فرهنگی دانشگاه فردوسی:
ما اگر به " شاکر" بودن خدا ایمان داشته باشیم،هر کاری ک می کنیم انتظار " تشکر" از طرفمون رو نداریم چون می دونیم "کی" ازمون تشکر می کنه...اون طرف خودش می خواد از ما تشکر بکنه ، خب تشکر کنه ، اشکالی نیست، ولی نکته اینه که ما نباید "انتظار" تشکر داشته باشیم...
+ و ما کان ربک نسیا...مریم/64
باغ و بهار را بگو لاف خوشی چه میزنی
من بنمایت خوشی چون برسد بهار من
+ __آرمان__بیش از هر همه ای همهمه ی "تو" را نشانَد بر دل
+ السلام علیک یا ربیع الانام و نضرة الایام
+ حالی ست مرا بر اثر مرحمت دوست
چون خلسه ی انگور پس از چله نشینی
+ 96 َم را دوست داشتم و تو... میدانم که میدانی
+ هوا خواه توام جانا و می دانم که می دانی
که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی
+ همه کار کردیم، حرف تو که شد،،، اگر "وقت" کردیم...نمی دانیم که تو برکت زمانی...نمی دانیم که تو صاحب زمانی
+ نفس گیر است هوایی که هوایی ندارد
...
+ ___کتاب به کتاب___شاعر... چه فرقی می کند که باشد! شعر... چه فرقی می کند چه باشد!
وقتی جای خالی ات پر نمی شود، باشد که نباشد
+ جاوید شبی بباید و مهتابی
تا با تو غم تو گویم از هر بابی
+ چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی
انبوه شکایت باشی و
بخواهد از کنارت رد شود
به یکباره به آغوش بگیری اش و دستت به لمس عقیق دستانش و لبانت به مردانگی های جاافتاده ی سفید و سیاه صورتش...به لبخند:تولدت مبارک...
آن وقت است که خودت هم برای خودت عجیب می شوی!
+ یک پدر و یک دختر
+ من فرزند بدی برایتان نبودم،بودم بابا¿¿¿ نبودم
+ سردرد شدید دارم
محمد رضا...
یه روز واست پست مفصلی میزارم
یه روزی که مفصل تر از امروز دلم ازت پر باشه و ناگفتنی ها...
یه روز واست پست مفصلی میزارم
+ بنا به "شدن" که باشد،سنگی می شوم که سنگ نمی شود
+ صبورم و صبورم و صبورم اما که وقتی می بُرم ،می بُرم و می کَنم میندازم دور... گفته بودم به این مرز نرسانیدم
+ آن سرِ روی من و خنده های من،طغیانی ست که تهش ناپیدا
+ عجیب نبود برایم که بخواهی افسان را ببینی و من را نع، من هم هیچ وقت نمی خواهم ببینمت...امروز ک افسان هم نخواست تو را ببیند ، من به عقلش بالیدم چرا که ما میدانیم چه می کنیم همان طور که تو می دانستی #تنفرِ _مقدس
+ ما یک خانواده بودیم...الان چه هستیم¿ یک به یک متلاشی
+ مقصر¿¿¿ مامان/بابا/تو... هر سه ... هر سه... هر سه
+ گاهی قلب دخترانه هایم درد می کند و آتش می گیرد و شماها چه می فهمید پیر شدن یک قلب جوان را¿¿¿
+ بغضی که هی ترکید و حباب خودخواهی هایتان نترکید
+ سخت است خلاف جریان آب شنا کردن و غرق نشدن
+ انیسه همیشه به من میگوید: به نظر من تو مثل یک پسر شلخته ای و با هم می خندیم! می گوید کارهایت و رفتارهایت مردانه است.من مجبورم مرد باشم والا نمی کشم!!!! تحمل برخی چیزها از سر تحمل یک دختر زیاد است!!!
می دانی ،حالا که فکر می کنم میبینم انگار خوب شد ندانسته از نسخه نوشت های آینده از کودکی به جای دخترها و لوس بازی هایشان بیشتر با پسرها بُر خوردم و همبازی شدم و مرد بودنشان را آموختم!!! حداقلش این است که دارد به درد بزرگی هایم می خورد...هرچند...یک مرد را هم می توان از پا دراورد
+ یادم دهید، آدرس دهید به منبعی که:چگونه بیخیال باشیم¿
+ الحمدالله علی کل حال