از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانــیست ، رو ســوی چـــه بگریزیم؟
هنگامه ی حیرانی ست، خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار " آیا"، وسواس هزار "اما"
کوریم و نمیبینیم ، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه بـــاغ از خاطرمان رفتــه ست
امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم
دردا کــه هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی بریم، ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند کــه بیدارید؟ گفتیم کـه بیداریم
من راه تــو را بسته، تـــو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
___حسین منزوی___
+ اصلا شاعر شعر را برای هر که گفته ست ، گفته باشد...من گویم برای شعرِ زمین و آسمان...پدرم صاحب الزمان
در عصرِ صبوری بودم
در عصرِ صبوری بودی
من بودم
تو بودی
یک آسمان
و
یک ریحان
از پنجره نگاهت کردم
هوایت کردم
از پنجره نگاهم کردی
هوایم کردی
رنگ تو معمولی نبود
رنگ من معمولی نبود
دل تو پر بود
دل من پر بود
شباهت ها زیاد بود
تا آن که یکی از ما شد آغاز تفاوت ها...من باریدم و تو هنوز...
+ نمی دانم لازم ست این همه صبوری عقل من، دل من!!!
+ گاهی شک می کنم به خودم و درستی کارم و رفتارم در دم به دم ،لحظه به لحظه،غم به غم صبر و سکوتَ م
+ خدا نکند که باز خدا را جدا کنم و طغیان کنم...خدا نکند...
+ چه ساز بود که در پرده می زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
یکی از خوشمزه ترین سادیسم های درونم:
ماکارونی پر مخلفات و پر بو و برنگ و پر رنگ و لعاب رو طوری با فلفل قرمز تند می کنم که زبون خودم آخ نمی گه اما نمی دونم چرا بقیه رگباری آه و داد و نفرین نثارم می کنند :)
+و این طوری میشه که همشو با قابلمه ش خودم می خورم :)
+بعله...استثنائا در این باره همینقدر پررو وخودخواهم :)
+آنجایی که احترام به سلایق رنگ می بازد دقیقا همینجاس:)
خب
بنا به توصیه های رفیقْ جان،صاد.صاد رعنا...به صورت کلملا اِسپیشال از مخفف نویسی فوق امنیتی در حد وی آی پی و بستگان درجه یک استفاده می کنیم
*اگر خانم صاد.صاد بیان اردو ، من هم میام والا نمیام
*چسب دوقلو
.
.
.
+ جلسه پنجشنبه مورخ 17 اسفند_پیرامانِ اردو قم و جمکران
+ بزرگوار خوبه روتون شد علننا تو جمع مطرح کردید...فکم افتاد از تعجب...مهره هشت کمرم هم در رفت از تحیر...اصلا فک نمی کردم اینقد بی پروا بگین برادر
+ من جای خانم صاد.صاد بودم طوری میزدم تو دهن اقای صاد.صاد که بچسبه به دیوار در قالب قاب عکس سه بعدی
البته بعیدم نبود به جای خسته کردن استخوان های نازنین دستم،یه برگه A3 پشت و رو فوش دودمان سوز تقدیمشان کنم
+ ماهایی ک نطق می کنیم درموردتون، خودمونم همچین مرده پاکی نمی شوریم هااا...پر از عیب و ایراد ولی حققققیقتا نگران آبروتونم واقعا...کسی که خود را در معرض تهمت قرار دهد نباید جز خود را سرزنش کند...امام علی جان (ع)
+ عاغا ما سرزنشتون نمی کنیم که نمیریم مگر خودمون مرتمب بشیم، ما فقط میگیم: نکنید عاغا ، نکنید،یاد می گیریم
+ من به هیچی کار ندارم فقط خدایی هنوز تو کفْ صابونِ اون قرآن بین تون می باشم !!! مگه مجبورین¿¿¿ اصن حوزه لابی به این دلنشینی داره خب بیاین اونجا بحرفین خب.روبه روی اتاق حاج عاغا هم هست دیگه بهتر،به کشف و کرامات هم نائل میشین...مایم علکی مثلا کار داریم هی دم به دقیقه میایم رد میشیم که شیطون خودشو خر نکنه بیاد تو جلسه تون.والا.جدی سوال شده برام.هی می خوام از یه عالم تهش رو دربیارم هی فاراماش می کنم
+ امان از روابطی که عادی شود... از وقتی که زن و مرد برای هم عادی شوند
+ ما خودمون از همه بدتریم... خدایا جمیعا حواست به جمیعا
وقتی با دلیل و بی دلیل در مورد کسی یا چیزی بی تفاوت می شم , دیگه خیلی خیلی خیلی بی تفاوت می شم و نیز میرسم به:بی معرفت
انگار میرن تو سلول قرنطینه زندگیم یه جورایی
این همه غلظت خوبه یا بده¿¿¿
+ افسانه(ج)_افسانه(ق)_سمیرا(ب)_فاطمه(م.پ)_زینب(ی) و بقیه...
+ این همه بی حوصله گی عوارض افزایش سن که نمی تونه باشه،درسته¿¿¿
+ خودم که گمون نمی کنم و دوست هم ندارم ک گمون کنم
+ دو سه سال پیش یه پیرزنی تو مسیر8 دیدم،کنارم نشسته بود و خیییییلی آتیش پاره بود و وروجک...هی زبون می ریخت و از خوشی و ناخوشی هاش برام تعریف می کرد و می خندیدیم....همچین باهام گرم گرفته بود که انگار از قبل هم رو می شناختیم و قرار نیست تو یکی از همین ایستگاه ها هر کدوممون بریم پی امور خودمون...اسم فک کنم عذرا بود...جاااان خیلی شیطون و چابک بود...همیشه فک می کنم من اگه پیر بشم مثه اون میشم،بلاگرفته ی دلْ جوون، نه یه پیرزن تکیده و افتاده و گوشه گیر و اروم و غرغروی نصیحت گر...همونجا هم که کنارش نشسته بودم دوسِش داشتم و توی چلچلی هاش و شیطنتاش خودم رو دیدم...ولی ظاهرا پیرزن درونم از الان فعال شده ،اونم نه از نوع ننه عذرا بلکه از نوع بی بی ریحان :)
+ دیروز تو اتوبوس رو به روم یه پیرزن پفکی نشست و به محض اینکه اومد رو به روم نشست به هم نیگا کردیم و تو دلم گفتم:عههههه ازین دیرزن پف و فیلی های نقاشی های بچه گیامون...لبخند بهش زدم لبخند زد...جاااان نوستالژیک بود برام...از این پیرزن گردالو ها با فرق وسط و لباس گشاد خال خالی و چادر مشکی و با صورت گرد و یه عینک گنده مشکی و اعضای صورت درشت بود... درست شکل نقاشی های بچه گی هامون...درست شکل نقاشی های کتاب داستانامون...هی نیگاش نی کرذم دزدکی...پیرزنایی که تا حالا دیدم لاغر و بلند و کلا یه شکل دیگه بودند و تا حالا اینقد پیرزن نوستالژیک ندیده بودم...انگار نقاشی بود :) از اتوبوس که پیاده شدیم دست گذاشتم رو شونش و گفتم: مادرم،عزیز دلم ، چادرتون چپه ست.. دلم می خواست بوسش کنم :) بانمک و دلنشین بود