سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوجوی پر کلاغی من

تو جیگر عمه ای و تمام :)

 

 

 

(همه شیرینیت به کنار،وقتی بهروز می برت اصن دل من واس همون لثه ی بی دندون خنده هات قنج میره)






تاریخ : جمعه 95/12/27 | 2:23 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

بعد فارغ التحصیلی , من دلم واس هیچیه این دانشگاه تنگ نشه؛ جز همین مسجد امام رضا ع

 

(تلقین نیس،خرافات نیس؛جوگیری هم نیس اما نمی دونم چی داره، به خیلیا هم گفتم؛ تقریبا به هرکی می رسم می گم؛ نمی دونم این مسجد چی داره که درب و داغون ترین حال عالمم داشته باشم پام به این مسجد می رسه میشم مثه ماهی تو آب...آروم  آروم میگیرم...خیلییییییی خیلییییی آروم اینقدی که وقتی به مهسا گفتم که از ترمای اول تا الان چقد تو این مسجد آرومم با اینکه اعتکافام تو مسجد الزهرا بوده نه این,  با خنده گفت: مگه امامزادس؟؟؟عجیب و غریب دوست دارم این مسجد رو... اینقد دوسش دارم که خیلی روزا از دانشکده رامو طولانی میکنم میام این مسجد نمازامو می خونم... اینقد دوسش دارم که یه مدت وقفه می افته و به این مسجد سر نمیزنم دلم واسش تنگ میشه...این دوسش دارم که پاتوقمه... این قدر دوسش دارم که هیش کدوم از دوستام دوسش ندارن)






تاریخ : شنبه 95/12/21 | 3:2 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

خب غر نزن دیگه؛ قول میدم بیشتر از تو دوسش نداشته باشم

قول می دم  تازه وارد امروز؛ تو دلم؛ جای یار دیرین10 سالمو  تو دلم نگیره

می دونم؛ میدونم قبلا هم برق اون قبلیه نگامو گرفت اما خب خودتم می دونی که؟ هیچ وقت برام جای تو رو گرفت؟؟؟

رفتن طرف اون از اولشم اشتباه بود؛هیشکیم بهم هیچی نگفت خب.آها فقط یادمه پارسال یه بار تسنیم یه کوچولو یه اشاره ای کرد منم تایید کردم...اشتباه بود چون وقتی اومدنگاه های زیادی رو هم دنبال خودش آورد و من تا کنارش نزاشتم و دومرتبه امسال سمت تو نیومدم؛نفهمیدم... تا اونو کنار بقیه دیدم و برقش چشامو زد و با خودم گفتم خب وقتی توجه منه خانوم رو جلب کرد قطعا توجه آقا رو بیشترتر جلب می کنه؛ نفهمیدم... اشتباه بود چون کمتر از تو شبیه مامان زهرام (س) می شدم...چون ,حالــــــــم با {تویه} که بهتره و بی شک بهتره؛ همون رضایت حضرت مادره

من یادم نمیره که تو تو این 10 سال چی سیلی هایی به نگاه ها و تو این 3 سال اون چه قهقهه هایی به نگاه ها زد 

قول میدم اینبار، اینی که امروز موقتا جای تو رو می گیره ، برقی نداشته باشه تا نگاهی برق بزنه

ببین؛؛؛ من بوسیدمت و قول دادم

حتی عاشقانه تر از اولین بوسیدنت،مهر ماه، تو مسیر کتابخونه مرکزی تا در شمالی...یادته؟؟؟  اونبار شاکرانه و اینبار عاشقانه بوسیدمت...

 

اخم نکن ... بوسیدمت و قول دادم چادرٍ نازنینٍ سنتیٍ من :)

 

**********عکس متعلق به بنده نیست********






تاریخ : شنبه 95/12/21 | 2:43 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

ازت خبر ندارم... می ترسمم ازت خبر بگیرم و بگی حالم بده و حالم بد بشه

نه اینکه چون حالم بد میشه خبر نگیرم هااا ، نه ، حالم بد بشه که حالت بده و می دونم کاری ازم برنمیاد جز دعا

هرچند که اگه بپرسمم مثه همیشه شاکرانه می گی خوبم، نه واقعانه...بماند که چهرت چیزی دیگه میگه

خدا کنه خوب باشی و صبور...و خوب همون چیزیه که ... نمی دونم

واقعا نمی دونم

 

 

(برای دوستی به نام سمیرا)






تاریخ : پنج شنبه 95/12/19 | 5:2 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

دل انسان همچون پری است که به شاخه درختی آویزان است، با هر وزش بادی دچار انقلاب می شود و زیر و رو می شود

رسول اکرم ص






تاریخ : پنج شنبه 95/12/19 | 4:39 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.