می دونم که یه چیو فهمیدی و اما نزاشتی من بفهمم دقیقا چیو...
می دونم این دو روز همه تلاشتو کردی که تنش ایجاد نشه و من اذیت نشم و حرص نخورم ...
می دونم همه چیو مرتب کردی و جو رو آروم که فقط من آروم باشم...
می دونم اخلاق تلخ و غرغرای مداممو تحمل کردی که خودم هم بودم تحمل نمیکردم
اینقد نق زدم و بهونه گرفتم و سکوت کردی یا با ارامش جواب دادی ک من دست اخر خجالت کشیدم و گفتم:
چرا تو اینقد خوبی¿¿¿
من می دونم
من همه اینا رو میدونم خواهری
و ممنونتم برای همه اینا
اما
این رشته سر دراز دارد....
+ من خسته ام.
+ من خسته شدم از این همه تکرار...تو نشدی¿¿¿!
+ یکی فهمید که تو مراعات اش را کردی فقط
اسمش دورهمی بود اما من مدام دور طبیعت گشتم...
+ وقتی طبیعت از من یک کودک می سازد با همه هیجاناتش
+ پارک خورشید_کادر_سه شنبه
+ حضور بعضی ها چقدر بی تاثیر بود برای من... و نبود بعضی ها تاثیرگذار...مثلا خانم خداوردی ک دیر امدند...مثلا صدیقه و مثلا....
+ چقد زود یادم میرود همه چیز را...چشمم که به طبیعت می افتد...طوری گرم می گیرم, طوری قهقهه میزنم و طو ری بالا پایین می پرم انگار نه انگار که ?: اهای فلانی¿ من ازت
دلخورم هاااا... من بازیگر نیستم...من کینه ای نیستم... من فقط می توانم دلگیر شوم و ناارام و به کوچکترین بهانه ای دوباره ارام....شاید با سلامی....شاید با دستی....شاید با پیامی... شاید با لبخندی... و شایددددد...همین....
وقتی هی می بینم و هی میشنوم و زیادی *سکوت* می کنم و فقط *نگاه* میکنم
خودم هم نگران خودم میشوم
چون می دانم ماحصلش *انفجار تمام سکوت ها و نگاه ها
* است...
من ایستادم و اون نشسته
میگم کلیپ ها رو می خوای چیکار الناز¿
میگه: واس تست نرم افزار جدید سمعی بصری میخوام
میگم: مگه خوتون کلیپ ندارین¿ قحط کلیپه...ایناهاش این همه سی دی و دی وی دی تو کمد....وردار با اینا نرم افزار رو تست کنه
میگه نه با اینا نمیشه
میگم چرا نمیشه...مگه نرم افزار میفهمه محتوای کلیپ چیه...چجور نرم افزاریه ک حتما باید با همینا تست بشه¿
سکوت میکنه بعدشم چرت و پرت جواب میده
تو دلم میگم: خر خودتونید!
اون وقت بلند میگم: آها! باشه! میگم خانم رسولی بهتون بدن بعدا...
دیروز موقع خدافظی تو زیر گذر باز الناز ب سید میگه: کلیپ ها رو بیارین خانم رسولی
میگم: اونارو ک بهت دادم...چیو بیاره¿
میگه: نه...مابقیشم میخوایم واس تست
میگم خب همون صد تا کلیپ رو دادمت دیگه
میگه: نه اونا استاد رائفی پور بود...استاد پناهیان و سجاعی هم داشتین دیگه...اونارو هم میخوام
تو دلم میگم: خر خودتونید! ببین چی میگه سید
+ البته بعله خب....تا مسئول واحد خواهران تا لباس زیر سخنران رو در کلیپ چک نکنند که ول بکن ماجرا نیستند!
+ خانم صائمی _کارآگاه بازی_گانگستر بازی یا هرچی ...حالم بذه ازتون
+ سید مرضیه رسولی_اومد ثواب کنه طفلک_کباب شد
+ به خودشونم شک دارن اینا...این طفلی صدتایی کلیپ از کانون یک هفتاد و سوم ک توش فعالیت میکنه گرفت که واس جشن نیمه شعبان ایستگاه مهدوی زدیم و هر کدوم از دین پژوهان که خواستند محتوای مهدوی در اختیارشون قرار بدیم و براشون بریزیم رو فلش که چمیدونم, اتوبوسی جایی بیکارند چند دقیقه, گوش کنند و یه چی یاد بگیرند
اما دو عدد کج فهم ! ک ب خودشونم شک دارند در ابتدا ک طی حلسه ای کج فهم شماره یک ا.صفایی ب خودشون اجازه دادند که بگن: بنده لابد جزو انجمن حجتیه هستم که تونستم اینقد زیاد پول خرج کنم واس جشن مولا
و کج فهم شماره دو که خانم صائمی باشند با الهام از این چرند و پرند مستر صفایی راه افتادند دربه در دنبال اون کلیپ هایی که ما (من و سید) روز جشن میدادیم به دین پژوهان!
اما ازونجایی ک میدونند اگ مستقیم از من درخواست کنند که کلیپ ها رو بده چک کنبم, تیرشون ب خطا میره و من نمیدم..(همونطور ک خواستن هی فضولی کنند و پرسیدند و امار خرج کردمون واس جشن رو ندادم) از کانال یه صاف و ساده ای مثه الناز وارد میشن و به بهانه تست نرم افزار!
+ وقتی الناز بهم پیامک داد که ریحانه ب خانم رسولی بگو که محتوای هاردی که دستش بود و توش کلیپای جشن بود رو فرمت نکنه و اگ پاک کرده از لپ تاپ ش مجدد بریزه رو هارد و فردا حتماااا بیاره بهم بده... شستم خبردار شد ک قضیه چیه و کی الناز رو انداخته وسط¿
ب سید پیام دادم محتوای هارد رو فرمت کن...قشنگ میخواستم بچزونم که فک نکنن با گلابی طرفند!
که سید گفت خودش قبلا فرمت کرده...
اما یکی دو روز بعدش ک مجدد الناز درخواست کرد خواستم بازم بپیچونم اما
گفتم: ریحان بد نشو!
و از سید خواستم سی دی محتوای رائفی پور رو بیارع بده الناز و سید داد ب خودم و منم ب الناز ... ان کس ک حساب پاک است, از محاسبه چه باک است¿
می تونستم لج کنم و نزارم دستشون ب محتوا برسه و سی دی رو بشکنم و وانمود کنم ک اتفاقی شکسته و داغ فهمیدن اینکه چه محتوایی دادیم ب بچه ها رو رو دلشون بزارم ک برن تو خماری...میتونستم مثه اونا باشم...اما من مثه اونا نبودم...من فکرم کثیف نبود...پس دادم
+ از الناز دلگیر نیستم چون طراح و مارموز یکی دیگه ست و الناز ساده فقط مجری بی خبر از نیت اصلی حضرات...
+ و اما پول جشن...
اقا تو خود دیدی که من ...
+ تکتم_صدیقه_مهدیه_افسانه_خانم زینال پور_معرفت جویان_ازهمتون ممنونم برای همیاری هزینه جشن پدری که سرترین پدرهاست
+ یادته اقا¿ تو اتوبوس¿ رو کردم به روبه رو و با گله گفتم:
اصن به من چه! هزینه جشن خودتونه, پس با خودتون... یادته گفتم شرمندمون نکن جلو بچه ها...
و تو چه فراتر اقایی کردی اقا...
+ بماند که بعد جشن انیسه رو انداهتین وسط و انیسه پیله که خانم جوان منو تو گروه تون ادد کنید
خودتون که به بهانه که نه بهتره بگم به نفاق اینکه : بچه ها منو تو گروه هاتون ادد کنید که محتوای فرهنگی بتونم بزارم برای بچه هاتون...خوب وارد شدید و تمام حرکات منو رصد می کنید و فکرم می کنید اون موقع که این حرف رو زدید ما همه هالو بودیم و متوجه منظورتون نشدیم...
خودتون کم بودین که پس از حرف مفت و درک تاسف بار ا.صفایی که لاجرم هر کی پول خرج کرد برای جشن مولا لابد سر و سری با انجمن حجتیه داره , انیسه رو هم کوک کردید ک اصرار اصرار بیاد تو گروه من و منو رصد کنه...خودتونید بزرگوار...همونی ک فک کردین ماییم!
+ بماند که انیسه رو کوک کردید که هر مسئول ورودی دیر بیاد,زود بره,کارش رو انجام نده, تاخیر کنه,ادم بکشه...هیچی نیست اما من که همیشه سعی می کنم کارامو سروقت و ب موقع تحویل بدم تا تکون اضافی میخورم انیسه پیله می کنه که: چون داری کار فرهنگی میکنی کار اموزشیت مختل شده ...هشت هزارتا کار اموزشی برام پرینت بگیره خم ب ابرو نمیاره اما چشم و ابرو شهلا می کنه دوتا کار فرهنگی امام زمان ک میخواد پرینت بگیره...اوف و نچ می کنه...هر چیزی تو هر قبرستونی گم میشه میگه خانم جوان قیچیارو بردند و فلان رو بردند برای کار فرهنگی گم کردند و فلان کردند...منتها این تذکرا و حرفا رو همینجور نمیده, تیکه و لحن اذیت کننده ای چاشنیش می کنه که من اون موقع به زور خودمو کنترل می کنم ک نشورمش نزارمش کنار خشک بشع!
برین دل خوش کنین فک کنین با خر طرفید!
اما
خودتونید!
+ صدیقه حق داره یع جاهایی حرف شماهارو چغندرم حساب نمیکنه!
+ وسط جشن پنجشنبه در ذوق از کار فرهنگی در تعریف از من خانم رضوانی تو دفتر خطاب ب جمع میگن:
من تو این فکرم ک ب خانم صائمی بگیم دیگه ب خانم جپان ورودی ندن و به جاش بسن مسئول فرهنگی
تو دلم میگم: اینا از اولشم اگ می دونستن اینقد قراره با من ب چالش بخورن به قبرشون میخندیدند که ب من کلاس بدن و بشم مسئول ورودی!
شما هم نگین خانم رضوانی جان, ایناها نمیدن...
چون ابنا اصولا مسئول ورودی رو هر چی خفه تر باشه بیشتر می پسندند!
فقط بلدند فرت و فرت راه برن بگن : ما یه خانواده ایم
نخیر بزرگوار, نیستیم...ما خانواده منافق نخواستیم!
تا میگی نکن میپرند دوتا لوح و کارت هدیه و یه سفره سالاد ماکارونی بساط می کنند که مهر و محبت خانواده رو خفظ کنن و خانواده نپاشه
نخیر بزرگواران
خانواده سر دو قرون پول شما و نخوردن یه کاسه سالاد ماکارونی نمیپاشه
خانواده از نفاق میپاشه!
با ما رو راست باشید
در بیت المال علوی ...
:(
دلم براتون تنگ شده استاد...
+ استاد دستپروری_یک عدد پدر خوشمزه