رمضان دارد به شتاب می گذرد
و برای من
معمولی تر از روزهای معمولی
میدانم
خجالت آور است
میدانم
دارم به هبچ می بازم
میدانم
حسرت میخورم به قمار این روزها
میدانم
:/
:/
:/
امشب مرزهای آشپزی رو جابه جا کردم
سه بار غذا سوزوندم در حد زغال :))))))))
1 بار ماکارونی
2 بار بورانی اسفناج
+چیه مگه¿!!!
+ مرسی من:)
+ بی هنری در شریان من جریان دارد :)
+ بابا ماکارونی دودی منو فردا میبره سرکار یعنی ¿ :)
+ تازه مرغ هامم خوب نپخته بود :)
+سویاهامم فک کنم یکم زیادی برشته شد :)
+ با همه اینا و در عین حال و با همه اینا منکه از طعم ماکارونی م خرسند بودم :)
+ دوسه شب پیشا...
+امشب مرغ مم سوزوندم... دستگیره مون رو هم اتیش دادم بعد دیدم گوشه گاز یه پرتو نورانیتی خودنمایی میکنه و رو به افزایشه ورداشتم پرتش کردم رو کاشی های کف سرامیک دیدم داره بیشتر میشه هول شدم قابلمه رو ورداشتم اب برنج رو ریختم کف اشپزخونه :))))
+ همانا از کودکی تا به حال بی هنری در من خروشان است
هنوز هم نگاهت می کنم و هستم
هنوز هم نگاهت می کنم و پستم
#رمضان
#زلال دل
#ح.ن
یا رب اسیرم و دلم در پناه توست
بی تابم و قرار دلم یک نگاه توست....
+ شعبان هم بای بای کرد و ما هنوز پیچیده در خودیم :/
استاد بنفشه
طوری حرف میزنه که
چون قاصدکی رهات میکنه تو دست باد...
هی میخوری به در و دیوار و درخت و کوه وووو....
+ بال بال می زنی و یه جرعه یه جرعه آب میدت... خونسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسرد
+ فرشته میگه: استاد ب اندازه نیازت میده و به جا میده
+ کلاس چهل حدیث را می دوست