خب مردم چرا تو پاییز اینجور میشن¿¿!!!!
فازشون یه جوری میشه که حتی اگرم در حقیقت عاشق نباشن، طوری میشن تو این ماه ک فکر می کنی این سبک رفتار و حال خاص شون مال عاشقی شونه
بابا حالا گفتن پاییز غمناکه، پاییز مال عشاقه ، پاییز فصل فراقه، پاییز فلانه، بهمانه
ولی شنونده عاقل باشه
شمارو چرا جوناکی فرامی گیرییَد عایا¿¿¿
وقتی تو دلتون و دور و ورتون خبری نیست
والا :)
+ خوش ب حال خودمون که فازمون کلا زمستونه از هر لحاظ
گوش کردن صوت ضبط شده ی صدای تسنیم(شعر قصه) بعد مدتهااااا،خیلی دارد به جانم می نشیند
و نمی دانم چرا من را می برد به حال و هوای "علیِ" من
شاید چون زیادی دور هستی از دستانم و من زیادی دلتنگ
و
شایدتر چون حال جسمانی تو روبه راه نیست و وقتی حالت روبه راه نیست، حال من چطور سربه راه و بغض من چه طور خوش به راه باشد¿¿¿
#داداشی_علی
#سرباز_عزیز_من
همچنان نرم افزار بادصبا در گوشی نصب است و همچنان تر برای کارهایم سراغ قسمت های مختلفش را می گیرم اما چیزی که الان به ناگاه در خاطرم آمد و حسرت وتاسف به دلم برای خودم نشاند این بود که :
مدتهاست که من پخش زنده کربلا را ندیده ام و نفس می کشم
عجیب است!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
:(
+ نمی دانم
کدام خودخواهی گناه مرا به کفاره ی دوری از شهدت کشاند و کدام ناپاکی نگاه چشمه های مهرت را از چشمان خشکاند
+ نمی دانم
از همه ی پارسال تا همه ی امسال چه آوردم بر سر ریحانه ام ¿¿¿¿
از خودم به خودت
شکایت ای خدا
شکایت ای خدا
شکایت ای خدا
شکایت ای خدا
شکایت ای خدا
شکایت ای خدا
شکایت ای خدا
شکایت ای خدا
شکایت ای خدا
شکایت ای خدا
شکایت ای خدا
شکایت ای خدا
شکایت ای خدا
شکایت ای خدا
شکایت ای خدا
شکایت ای خدا
شکایت ای خدا
شکایت ای خدا
شکایت ای خدا
:"(
من که نه ، اما، دلشوره هایم می نویسند
یعنی امسال که سلام من را به نگاه تو خواهد رساند¿¿¿
مهدیه
سمانه
فاطمه
یا¿¿¿
اصلا خواهند رساند¿¿¿
اصلا لیاقتی هست که ارادتی رسانند¿¿¿
تمام لذت (پنجشنبه) خلاصه شد درتمام زمان هایی که با مهدیه گذشت:
چه آن لحظه هایی که کنارش نشستم و از مهرانه هایم به تسبیح خاک پاهای نازنین آقایم گفتم
چه آن لحظه هایی که کنارم نشست و از بهترانه های دل کندن و هدیه دادن تسبیح تربت آقایم گفت
چه آن لحظه هایی که از پیک تسبیح عشق هرساله خود گفتم و چشمانم به چشمانش که خیره و پر از اشک شد از این همه جاماندن ،سربه زیر انداخت و غصه دار از پیکی خاکی ،خاکی تر از من خاکی که اینبار او هم به من دچار شد و... جاماند
و چه آن لحظه ای که از رفتن گفت و من قانع نشدم برای خداحافظی به یک دست رسمانه مثل دست با سمانه.قانع نشدم و همه ی خانمی اش را به آغوش کشیدم
+راستش را که بخواهید ، بازهم صداقت که چاشنی کلام کنم،اصلا همه ی این پست را من برای شرح لذت همین جمله ی آخر،درست است،همین لذت خداحافظی بالا از مسافر دوست داشتنی آقا، گذاشتم.
+ تسبیح تربت زیاد دارم و همه دانه به دانه هر روز به دیوار اتاق برایم دلبری می کنند ...دیر و زود هم که بشود هر سال آقایم کرم نگاه و الطاف را به دست دوستان به دستانم می رساند تا،،،نمی دانم،،،تا شاید این دل بی دیدار با همین تربت نشان هایش تاب بیاورد اما یک " تسبیح" آن قدر به جانم وابسته است که دوری اش به راحتی چشمانم را خیس می کند و دلم را گوشه نشین نبودنش و ندیدنش...چندبار در مراسم اعتکاف در مسجد مدت کوتاهی گم شد و تا پیدا شدنش دل من زیر و رو شد...زمین و زمان یکی شد تا پیدا شد...اشک هایم برای دیگران رو شد تا پیدا شد...دلبستگی ام گوش به گوش تا پیدا شد...
گفت: دل بکن ریحانه
سخت و تلخ گفتم: نع
گفت: دل بکن ریحانه
نرم و تلخ گفتم : باشه
ساعت از دوازده شب گذشته بود
سرم تو گوشیم و نوشتنم تو سررسید بود
سرش تو کیفشو سروسامونش واس فردا دانشگاه بود
* گفت :
بیا ریحان این ده تا شکلات مال تو، این پنج تا مال من...
برو کیفش رو ببر
* گفتم?:
بیا افسان از این ده تا شکلات من چند تاشو بردار بزار کیفت، تو اتوبوس هر بچه ای دیدی به نیت شادی بچه های امام زمان بده بهشون
سکوت کرد
سکوت کردم
سکوت رو شکست
چند تا دیگه شکلات گذاشت کیفش و دستش شیرین شد
سکوت رو شکستم
شیرین تر از شیرینی شکلات قلب من شیرین شد
+++طعم یک خودشیرینی به مزه ی شیرینی لبخندهای شیرین نازنینش خیلی شیرین است
:)
#آرمانْ پدرْ جانْ