آخخخخخخخخخخخخخخخخ
که شب اربعینه و من دلم بد پره
(اگر اکنون حال من پرسند و گویم:خوب است، فجیع ترین دروغ عمر من همین است)
یک ساعت دیگر تا ...مرز ¿ تا عبور ¿ نه، تااااااااااااااااااااااااااااا ع. ا .ش .ق. ی
حقیقتا شک دارم که "خوش ب حال دلت" که الان لرزان لرزان به فاطمه گفتم، درست بود یا نه¿¿¿ وقتی دل من ندید ب این حال است ، دل او با هر قدم، با هر ستون، با قتلگاه چه می شود خدا ¿¿¿ من حس می کنم و تو مسّ ?؛? پس?؛?
بیچاره دلت
گفتم می روم،می روم سر بر پاهایشان می گذارم و حسین شان را گدایی میکنم.گدایی شاهانه ای کردم اما آنقدر دلم برایتان رفت که شک کردم که نکند امروز آمده ام دورتان بگردم و برگردم¿¿¿!!!راستش را بخواهید تازه وقتی آمدم، وقتی درآغوش پدرانه تان نگاهم به نگاهتان گره خورد تازه فهمیدم که چقدر دلتنگ بوده ام بر پدرم و چقدر امروز برایم دوست داشتنی تر از همیشه شده بودید و من هنوز هم با همان دلبری دخترانه حریصم بر تکرار:"چقدر دوستون دارم بابا رضا"
وقتی فاطمه زنگ میزنه و من "آه" می کشم، خودکارم تو چشای پر اشکم نگاه می کنه و رو جزوه ی جلوی صورت بغ کردم می نویسه:
کاش این حسرت ها دردم دوا کند آقا
میکند¿¿¿
بین خودمان بماند آقا
اما من فهمیدم
من فهمیدم که سالن سرد دانشکده ، امتداد خیابان تا خیمه ؛مسیر سبز سلف تا حوزه چه جاهای دنجی هستند برای عاشقی با شما
آن هم با سر بالا
( حال که حالِ کربلاست........اربعینِ من ، همینجاست)