سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دارم هی می خونمش و هی کیف میکنم...

کلا از دوره راهنمایی علی شریعتی رو دوست داشتم،دوست داشتم چون مبارزه گری و نوشته هاشو دوست داشتم...قبل خوندن این اثرش حدسم می زدم این کتابش باید به دلم بشینه اما نه تا این حد... هنوز حدود سی صفحه بیشتر نخوندم و هنوز شاید ب زور 5 درصد حرفاش مستقیما و منحصرا ذکر امام حسین ع و عاشورا باشه اما با ی مقایسه چقد حرفای حقی زده و چقد نزدیکه گله از آدمای متنش به جنس آدمایی که الان ، تو همین دوره ما،همین روزا،پرو پرو و پر مدعا، دارن راست راست راه میرن و ...

دارم فک میکنم راسته اون چیزایی ک شنیدم و جاهای مختلف خوندم. راسته که: تاریخ تکرار میشه

و راست تره که: تاریخ واس خیلی مردم عبرت نمیشه

و راست تر تره که: حافظه تاریخی مردم ضعیفه

 

 

 

+ حسین همانی است که می توان به مجرد و به محض مردن برایش، زندگی کرد...

 






تاریخ : پنج شنبه 96/5/12 | 7:51 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا( ع)

 

میان این همه غوغا, میان صحن و سرایت

بگو که می رسد آیا صدای من به صدایت¿

 

 

+ تولدتان مبارک حضرت سلطان :)

 






تاریخ : پنج شنبه 96/5/12 | 5:33 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

در برگه امتحان استاد معماریانی

نه

بهتر است به جای امتحان ،عنوانی را بگویم که خود استاد از هر یک از ما خواست به برگه سوالات بدهیم

و من نوشتم:کمی خودشناسی

در همین برگه

درست است ، در همین برگه

سعی کردم چیزی در صادقانه بودن جا نگذارم

اما حواسم نبود بر منصفانه بودن پا  نگذارم

 

 

 

 

+من میدونم تویم میدونی ک تو دین دانی و دین مداری سوالای استاد ،نمره من پیش تو چنده... به روم نیار آرایش اعداد و ارقامو جلوی بعضی گزینه ها... بزار به حساب سردردام...بزار به حساب عدم تمرکزی که با شروع سردردام شروع شد و با وجود بهبود سردردام هنوز برنگرشته بود و هنوزم برنگشته...بزار به حساب استرسم و کمبود وقت و لزوم درآن و ضرب الاجلی باید جواب دادن ب سوال استاد و بلافاصله سوال بعدیش رو خوندن...اصن بزار به حساب بی انصافیم...اره من بی انصاف بودم ک نمره خوب ب خودم دادم...من چی حالیمه از این دو مقوله اخه... اگ وقت فک کردن بیشتر واس جواب سوالا می بود،واس چرتکه انداختنم مث بعد امتحان، واس دودوتا چارتا کردن با خودم و نیم نگاهی به نوع درخشان بندگیم واست، میدونی که منصفانه تر نمره میدادم...می دونم ک میدونی کدوم گزینه هارو تک می گرفتم اما بازم،ابا نمی کردم و می نوشتم...هرچند با شرمندگی...پس ببخش و گذر کن از آن چه گذر کرد...به رحمتت ای مهربان ترین مهربانان






تاریخ : چهارشنبه 96/5/11 | 11:53 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

سحر است

تلویزیون روشن و 

آن مرد ، تواشیح می خواند که:

اُصلی علیک و کل وجود صلاة و شوق الیک 

و من در لحظه می میرم از دلتنگیِ دلبرانه های دخترانه ام برلی تکرار برکت ماهی که در تقویمِ تاریخِ جانْ سه روز آن را _ اعتکاف _ می نامند...

 

 

 

+ دلتنگتم

دلتنگ همون سحرهایی ک با "اُصلی علیک" های تو بیدار شدم نه صدای خدام

شنیدی اعتکاف¿¿¿






تاریخ : چهارشنبه 96/5/11 | 11:15 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

رفتم...زودتر از چهار و نیم موعد گزینش رسیدم...غلغله بود

نگار و وحیده و بعضی از بچه های حوزه هم به چشمم اومدن.

قبل از ورود استاد،چیزی که مطمنم تو ذهن خیلیا من جمله خود ماها هم بود این بود که سوالا طبیعتا باید عقیدتی_سیاسی باشه اما

چشمم به جمال استاد معماریانی و ذهنم به شوخ طبعیاش روشن شد،چون چند ترم پیش با فاطمه کلاس روش تفکرش رو رفته بودم و با مخ به کارگیری هاش اشنا بودم حدس زدم سوالاش باس متفاوت باشه.

عمینطورم بود تفهیمی و منطقی و خنده دار. کلا باحاله استاد با اینکه مخ مون رو کارگرفت ولی خوشم اومد ازین متفاوت بودنش و تنوع سوالات ... کلا استاد روش انالیز خودشو داره ک دوس دارم این گزینش و خروج از چارچوب کلیشه شو :)






تاریخ : دوشنبه 96/5/9 | 8:53 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.