سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تاریک کوچه‌های مرا آفتاب کن 
با داغ‌های تازه، دلم را مجاب کن 

ابری غریب در دل من رخنه کرده است 
بر من بتاب، چشم مرا غرق آب کن 

 

ای عشق ای تبلور آن آرزوی سبز 
برخیز و چون سکوت، دلم را خطاب کن 

ای تیغ سرخ زخم، کجا می‌روی چنین 
محض رضای عشق، مرا انتخاب کن 

ای عشق، زیر تیغ تو ما سر نهاده‌ایم 
لطفی اگر نمی‌کنی، اینک عتاب کن

شاعر: سلمان هراتی

 

 

 

+ آقایم؛ یادت هست؟؟؟؟ پارسال این موقع ها برایت می مردم و امسال

.

.

.

یک مُردم

 

 

 

 

می شود برگردید؟  به دلهایم؛ به خواب هایم ؛ به ریحان واره های نیمه شب هایم ؛ به نفسی انت گفتن های دعاهایم...

 

 

 

+ اربعین نزدیک و باز یک  شهر خالی می شود

اربعین نزدیک و پای دل ها کربلایی می شود






تاریخ : سه شنبه 96/8/9 | 4:46 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

قلب من پرتپش است برای دیداری عمیق...






تاریخ : شنبه 96/8/6 | 2:35 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

باورم نمی شود

یعنی امشب، نیمه شب توفیق است¿¿¿

خدا کند که بشود

 

 

+یا رب امشب برایم نم باران بنویس

 






تاریخ : شنبه 96/8/6 | 2:24 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

خیلی وقته اینجا ننوشتم،امشب یه مومن و سرزدن به پست های یه مومن و گله و شکایتش از درد مشترکی که من هم گرفتارشم بهانه شد برای اغاز گله و شکایت از درد خیلی وقت من...

ای خوش انصاف از دستت نالانم، امانم ده

 

 

نشسته بودیم دور هم نمی دونم چی شد که صحبت ب اینجا کشید که مامان گفت: بابازرگت جوونیش همش می خونده:

چشمی که مستی کند از کاسه بیرونش کنید...

:"(

و من که فقط همین یه مصراعش رو مصداق خود دیدم یکهو گفتم: مامان بابابزرگ چی می خوند¿¿¿!!!!

و مامان شروع کرد به تکرار:

چشمی که مستی کند از کاسه بیرونش کنید...

 

 

 

 

ز دست دیده و دل هر دو فریاد

که هرچه دیده بیند دل کند یاد

 

 

(پنجشنبه بود،سر نماز ظهر بودم، تو مسجد الزهرا، فرشته بشقابی جلوی بچه های حوزه ک داشتند به کلاس اخلاق گوش می کردند و نمی کردند  می چرخوند، اول فکر کردم رزق قرانه که هر کسی مثلا چه جزیی از قران رو بخونه.بعد فهمیدم نه، برچسب مستطیلیه کوچیک کوچیه.به هرکی یه چیز می افتاد، یه متن یا یه حدیثی چیزی، صدیقه واس خودش یکی ورداشت،چون دید سرنمازم واس منم یکی ورداشت شانسی.نمازم که تموم شد صدیقه با لبخند دستش رو جلو اورد گفت یکیش رو بردار، کف دستش دوتا برچسب بود که برعکس گذاشته شده بود که شانسم هرکدومشو ورداشتم همون مال من باشه و یکی دیگه شم مال خودش.یکیش رو ورداشتم،اونورش رو نیگا کردم دیدم نوشته:

 

یا صاحب الزمان ادرکنی

 

گفتم عه، کو اون یکی دیگه ش رو ببینم¿

نشونم داد

مضمون حدیث نوشته بود: چشاتونو ببندید تا خدا عجایب رو نشونتون بده.رسول اکرم ص

حدیثی نبود که تازه شنیده باشم

نه

چند سال قبل خونده بودمش و عععععععاشقش بودم

واس همینم ذوق کردم گفتم : ای جاااااانم ، عه این حدیثه

انسیه گفت برچسبت رو عوض نکن همین که شانست برات اومده همین باشه

همون یا صاحب الزمان ادرکنی رو بالای گوشیم چسبوندم

اما

اما

اما

ته دلم یکی مطمئنم می کرد مخاطب کلام نبی اکرم ص دقیقا کی بوده و با کی بودند

به در گفتن که دیوار بشنوه

و من اون دیوار بودم....

تعارف که ندارم با خودم...من اون دیوار بودم نه صدیقه

یه نیگا به رزومه این چند وقتم انداختم و فهمیدم دیواره من بودم

من هستم)

 

انگار تلنگرای این روزام همه بسیج شدند در قالب یه تلنگر،که فقط یه چیز بگن بهم:

پاکی نگاه لامصب

 

 

دلم می خواد امشب نیمه شب فقط واس همین موضوع گریه کنم

نه هیچی دیگه

نه هیچ موضوع و بحران و فرابحران دیگه ای

شاید این خیسیشون پاکشون کنه

شاید

 






تاریخ : جمعه 96/8/5 | 11:18 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.