از
چشای گردِ آنی و ریحااااااااااانه گفتن نجمه با دیدن لحظه حرکت مترو
و بدو بدو و با ماراتن کارت زدن و ورود برای رسیدن به مترو در ثانیه اخر سوار شدن و قهقهه سردادنمون تو مترو
تا
مسابقه دادنمون رو پله های معمولی اما زیاد مسیر مترو به جای پله برقی و واول شدن من و نفس نفس زدنمون
تا
در اتاق استاد رو زدن و یا الله و دیدن استاد بعد چندوقت و بی اراده گفتن:
وااااااااااااای چقد خوشحالم میبینمتون...قلبا ارادت دارم خدمتتون در حالیکه چشمام برق میزد از شور و شعف ریحانه بودنم و بیش فعالیم
تا
آرامش تمام حس رو به زبون ریختن و گفتن:
ممنونم استاد که اینقدر پدرین
تا
دیدن تابلوی هدیه بچه ها و شیطنت گفتن:
استاد شاعرم بودید که به ما نگفتید¿¿¿
استاد:کی گفته:
من:بچه ها گفتن
استاد:بچه ها غلط کردند گفتند(با خنده)
من: ععههههه! استاد خب میخواستند پزتون رو بدن ینی بگن ما چی استادایی داریم?؛?)
تا
عیدی عید دیروز میلاد امام حسن ع و اسکناس سخاوت دل یک استاد
تا
جلو استاد هی خطاب ب نجمه و شوهرت شوهرت کردنام و حاج اقاتون گفتنام و سرخ و سفید شدنای نجمه و لب گزیدناش
تا
ای جوانِ بی وفا و نامرد گفتن استاد
تا
طنز همیشگی شون:من فک کردم فوت شدی که خبر نمیگیری
تا
معرفت استاد و گفتن شما کی میاین تا من خودم رو با برنامه شما تنظیم کنم
تا
لو دادن نجمه و چت کردنش با مجید و سرخ شدن نجمه و لبخند مرموز استاد که چرا همچیو نمی گین پس¿
تا
مشرف به خیابون و سروصداش رو ب گنبد امام رضا کردن و بلند گفتنِ:
امام رضا جان همین دو تا رو خیر هم کن که بیام همین دارالحجة , رواق حضرت زهرا خطبه شونو بشنوم و بگم بهش:
دیدی شد نجمه خانوم
تا
همههههههه امروزززززززززز... می دوست :)
+ خیلی خوب بود...استاد داشت میگفت به نجمه که : فعلا خیلی مانوس نشبن با هم و تو شبکه ها چتتتت......هنوز جمله شو کامل نکرده بود ک فرتی ورداشتم گفتم:
استاد اینا یکسسسسساله که دارند چت می کنند ?؛?)
نجمه رو بگی: اب شد از خجالت...بعد ک از خونه استاد اومدیم بیرون گفت: چرا اونطور گفتی ریحان¿ استاد فک کرد بند رو اب دادیم:))))))
اخه استاد پرسید ازش: خلوت هم داشتین تاحالا:))))))))))
منهدم شد نجمه اون دقیقه....
من به نجمه:
نه اخه... من میخواستم استاد کامل بفهمه که شما یکساله دارین اذیت میشین نه یکی دو ماه...:)))))))) تو که هیچی نمیگی! هرچی میگم بگو مجید پاشنه در رو کنده نمیگی!
هرچی میگم رزومه مجید رو بگو که استاد بفهمه بچه موجهه هیچی نمی گی!
دیگه من مجبور شدم خودم وارد بشم:)))))
+ یادمه اون موقع و روزای اولا که نجمه دل دل میکرد واس جواب مثبت دادن ب مجید و بند کرده بود ب کار و پول نداشتنش و خزعبلات...با شناختی که نجمه بهم داد ازش, رو کردم به نجمه و گفتم:
بببین نجمه! اگه اینطوریه که میگی, بی پرده بگم ,من اگه جای تو بودم زنش میشدم... این انسان با این طرز تفکر و اصول انسان فهمیده اییه...توکل کن خدا خودش حواسش بهش هست...
همین دل نجمه رو قرص کرد تا حدی...
آخه تا حدودی میدونه من هر مردی رو برای ازدواج تایید نمی کنم....
+ استاد شوهرش اینو بیشتر میخواد...اگه نجمه هم پا پس بکشه اون نمیکشه...... اینو که گفتم استاد خنده ش گرفته بود که الان من چیکاره حسنم که دارم هی تز میدم:))))
+ هم روز خوبی بود هم روز ضایعی
خوب...چون هی نجمه رو لو دادم و ورور و خنده
ضایع...چون عجیب بچه شده بودم و از در که اومدم بیرون با خودم گفتم : ریحان خانوم باش...موقر و متین...
چرا اونجور میکردی مثه دختر بچه ها¿¿¿ استاد ب هرحال نامحرم اند و قطعا باید مبادی اداب تر رفتار میکردم...هرچند پدری هستند به جد دوست داشتنی برام
+ یه آن استاد ورداشت گفت ب نجمه: پس معلوم میشه بابای مریضی دارین!!!!
نحمه هم زودی گفت: بله استاد
از در ک اومدیم بیرون پوکیدم از خنده و گفتم:
هم خاااااااااااااااک :) زرتی باباتو فروختی ب مجید¿
+ مشاوره
+استاد دستپروری
+یک چهارشنبه
+ یادمه قبل و وسط و تا آخرین لحظه ورود به منزل استاد هی از خدا خواستم:
خدایا هرچی خیرته براشون همون رو بیار به فکر و زبون استاد