کتابخونه ها
مثه
گلخونه ها
حس آرامش ملیح به آدم تزریق می کنند...مسکن روح اند اصن...
+ به غیر مرض قند ، یه مرضی هم هست به اسم ، بچرخ و نخر!
اولیش رو که نداریم ولی دومی ش رو چرا الحمدالله به وفور
این پاتوق کتاب زیر گذر اصن همچین دلبری می کنه که نگو...هی ادم رو به هوس میندازه بری یه ناخونک بزنی
هی هرازگاهی ،کتابفروشیه خون م کم میشه، فشارم بالا پایین واس نورمال کردنش،میرم ، چرخ زنان و نگاه کنان و قدم زنان قد و بالای کتاباشو متر میگیرم ، ذوق مرگ میشم از دیدن این همه کتاب، میگم: نمیشه همتون مال من باشین؟ سروش درونم تیکه میندازه: خب حالا! جو نگیرت باز چشمت به حجم کتاب افتاد! نیس که خیلی کتابخونی و سرانه مطالعه رو ترکوندی ! میبینم ندای درونم بچه صاف و صادقیه داره راس میگه میام بیرون :)
این جلدهای کتابا هم ورپریده ها ، ادم رو مست لایعقل میکنه بس که خوشگل و شیک و ابتکاری طراحی شدند ! و جالب تر اینکه وقتی ورق میزنی ، رویت می کنی ببینی کتابه با خودش چند چنده اصن ، میبینی محتواش: چرت و پرت! خزعبلات! ترهات!به درد اینکه شیشه باهاش پاک کنی می خوره یا مثلا دور سبزی بپیچی یا باهاش موشک درست کنی و دل طفلی خجسته!
یا کلا ده برگ برگه داره ،تو هر صفحه ش ده کلمه تو رودروایسی نوشته شده ! ینی اونجا عملا امر بهت مشتبه میشه بری سر قرآن ، برداری یه دور سوره زخرف بخونی!
ینی به یقین می رسی : خوب شد نخریدمش هاااا.... از همه تشخص * کتاب* بودن فقط جلد شیک و پیک ش رو داره یدک میکشه والا توش : از تهی سرشار...کتابی به غایت تهی مغز!
ینی حکایت این تیپ کتابای یه لا قبا ،میشه تا حدودی گفت به سان حکایت غرولندهای بابام ب بعصی جوونا: جیب خالی، پز عالی.... سر و وضع خارجی تون سامان!سر و وضع داخلی تون داغان!
خلاصه که کتابفروشی ها، ترجیحا هر چی گنده تر ، حس خوبی به ادم میدن...برای تنظیم حس تون هم که شده مث من هی خل شین هی سر بزنین...فوقش فروشندگان به جرم آس و پاس ی دست و پاتون رو می گیرن از اخر یه بار، پرت می کنن بیرون... :)
+ یه عالم کتاب نصفه نصفه خونده رو دستمه...بهش میگن چی؟ تنوع بازی...یا.... هوس بازی ؟
+ کتابا جیگرند! تمام!