سفارش تبلیغ
صبا ویژن

_____ از مجموعه پست های خاک خورده_____

 

 

 

خیلی وقته ناقل مرضی شدم که همش دلم تنگ شده اما همش هیچ کاری هم نمی کنم

!!!

واس تسنیم تنگ شده،هیچکاری نمیکنم

واس فرزانه (ر) تنگ شده هیچکاری نمیکنم

واس افسانه(ب.ق) تنگ شده هیچکاری نمیکنم

واس سمیرا(ص) تنگ شده هیچکاری نمیکنم

واس فرزانه (ح) تنگ شده هیچکاری نمیکنم

واس سمیرا (ب) تنگ شده هیچکاری نمیکنم

واس فاطمه (م.پ) تنگ شده هیچکاری نمیکنم

واس مهدیه(س) تنگ شده هیچکاری نمیکنم

واس صدیقه(ص) تنگ شده هیچکاری نمی کنم

واس راضیه (م) تنگ شده هیچکاری نمیکنم

واس ریحانه(ع) تنگ شده هیچکاری نمیکنم

واس طیبه (ج) تنگ شده و هیچکاری نمیکنم

دلم واس یه ایل تنگ شده و هیچکاری نمیکنم

چرا!

کارم شده پاس کاری حال به زمانی در آینده ی دور و شاید محال

کارم شده ریجکت

کارم شده سایلنت

و چه بدتر به حال من

که یکی مثه فرزانه بعد 1 سال زنگ میزنه و من دلم براش پر میکشه و جواب نمیدم...فرزانه ای که وای که چقدر دوسش دارم و دلتنگ ش

یکی مثه سمیرا، مدام زنگ میزنه و دعوت میکنه و من هیییچ و گاهی اینقد زیاد میشه که با خودم میگم: من اگه حای سمیرا بودم و اون این اداها رو درمیاورد ، بهم برمیخورد و میکفتم:برو گمشو اصلا و هیچ خبری ازش نمیگرفتم و ادامه زندگی

یکی مثه فاطمه چپ و راست پیامک میده و پیام رسان پیام میزاره و زنگ میزنه و جواب نمیدم و پیام تیکه دارش که هروخت تونستی زنگ بزن بهم با هم حرف بزنیم و میگم باشه و مییییییره پی کارشششششش و این روال همچنان ادامه دار

 

یکی مثه افسانه از رو بردم بس که زنگ و پیام و من همچنان خودمو خونوک کردم ک کردم 

و خودمو زدم به کر و کوری و خودخواهانه دارم همشون رو پاس میدم به جمعه

_جمعه خودم باهاش تماس میگیرم_

و این جمعه کی میخواد بیاد،الله اعلم

شاید این جمعه بیاید شاید...

بعضی موقعا فک می کنم نکنه دیگه مثه قبل حرف مشترک ندارم باهاشون¿

و مثلا پشت تلفن می خواد بگذره به کلیشه های:

خب چطوری¿

دیگه چی خبر¿

چیکارا می کنی¿

و این مثلث بی مزه تکرار بشه

ولی آخه منی که ساعت ها با یکی مثه فاطمه از زمین میگیرین تا خود آسمون،آسمون و ریسمون می بافیم چطور ممکنه نداشته باشیم!!! مایی که از ترک دیوار شروع می کنیم و به یه بعد مشترک مذهبی حرفامون رو ختم،مگ ممکنه¿ مایی که هنوز هم وصل همیم چون خاطره هامون وصل همه چون مطمنیم با همه بی سوادی و نداری مون ، وقتی باهم حرف می زنیم یه سواد و دارایی کف دست مون رو میگیره و شیرینی ک به دلمون میشینه که چشم ببندیم رو همه اختلاف نظرا و بحث ها و دعواها و هر کدوم یه ور رفتنمون و بازززز  از هر وری رفتن بیخ ریش هم بودن!!!

یا افسانه، مگه غیر اینه که هر وقت با هم حرف میزنیم شروع میکنیم به چرند و پرند بافی! به سیر خندیدن های اختیاری بر فراموشی غصه های اجباری! مگه غیر اینه حتی اگه تو ریز شاخصه های مذهبی پشت به پشت هم ندیم ، خیلی جاها تو دوستی مون لااقل درک هم پشت هم بودیم¿¿¿!!! مگه غیر اینه که هیچی مون به هیچی مون به هم نرسه، یه سر خنده هامون باز راشو گم می کنه که به خنده های اون یکی برسه و بگه: چطوری رفیق روزای خاطره¿ یادته او ذبیرستان سر کلاس فلان خانوم و با فلانیا...چه دسته گلایی آب دادیم ¿ چه بلایی سر فلانی آوردیم¿ کارگاه کلمپیوتر و بچه های دوم و سوم کامپیوتر و آتیشایی که سوزوندیم و هر هر بخندیم و بگیم: 

راستی حالا ک حرفش شد ، از فلان دوستمون خبر داری¿

یا ....

یا....

یا....

اصن مگه تمام دوستای من هم تیپ و همفکر خودم اند!!!

دل ِ تنگ مگر نه اینکه بر رفعِ بیقراری عمل گراست !!!

مگه غیر اینه که من دلم کف دستمه و اصطلاحا برون گرایم !!!!

پس چرا برون نمی گرایم¿¿¿   :)

 

+ همه شون حق دارند له م کنند والسلام

+ البته منم حق دارم از دست شون در برم :)

 






تاریخ : پنج شنبه 97/4/14 | 11:46 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.