محمد رضا...
یه روز واست پست مفصلی میزارم
یه روزی که مفصل تر از امروز دلم ازت پر باشه و ناگفتنی ها...
یه روز واست پست مفصلی میزارم
+ بنا به "شدن" که باشد،سنگی می شوم که سنگ نمی شود
+ صبورم و صبورم و صبورم اما که وقتی می بُرم ،می بُرم و می کَنم میندازم دور... گفته بودم به این مرز نرسانیدم
+ آن سرِ روی من و خنده های من،طغیانی ست که تهش ناپیدا
+ عجیب نبود برایم که بخواهی افسان را ببینی و من را نع، من هم هیچ وقت نمی خواهم ببینمت...امروز ک افسان هم نخواست تو را ببیند ، من به عقلش بالیدم چرا که ما میدانیم چه می کنیم همان طور که تو می دانستی #تنفرِ _مقدس
+ ما یک خانواده بودیم...الان چه هستیم¿ یک به یک متلاشی
+ مقصر¿¿¿ مامان/بابا/تو... هر سه ... هر سه... هر سه
+ گاهی قلب دخترانه هایم درد می کند و آتش می گیرد و شماها چه می فهمید پیر شدن یک قلب جوان را¿¿¿
+ بغضی که هی ترکید و حباب خودخواهی هایتان نترکید
+ سخت است خلاف جریان آب شنا کردن و غرق نشدن
+ انیسه همیشه به من میگوید: به نظر من تو مثل یک پسر شلخته ای و با هم می خندیم! می گوید کارهایت و رفتارهایت مردانه است.من مجبورم مرد باشم والا نمی کشم!!!! تحمل برخی چیزها از سر تحمل یک دختر زیاد است!!!
می دانی ،حالا که فکر می کنم میبینم انگار خوب شد ندانسته از نسخه نوشت های آینده از کودکی به جای دخترها و لوس بازی هایشان بیشتر با پسرها بُر خوردم و همبازی شدم و مرد بودنشان را آموختم!!! حداقلش این است که دارد به درد بزرگی هایم می خورد...هرچند...یک مرد را هم می توان از پا دراورد
+ یادم دهید، آدرس دهید به منبعی که:چگونه بیخیال باشیم¿
+ الحمدالله علی کل حال