ای که همه نگاه من، خورده گره به روی تو
تا نرود نفس ز تن، پا نکشم ز کوی تو
گر چه به شعله میکشی، قلب مرا به عشوه ات
بر دو جهان نمی دهم، یک سر تار موی تو
مستی هر نگاه تو، به ز شراب و جام می
کی ز سرم برون شود، یک نفس آرزوی تو? ...
+ مولانا
+ لیلة الرغائب_شب آرزوها... هرچه آرزوی خوبه مال تو_ اللهم عجل لولیک الفرج _هوا خواه توام جانا و می دانم که میدانی_بر جوانان که عیب نیست_ بیا تا جوانم بده رخ نشانم_آرزویم این که به هرلحظه تو آرزویم باشی_دغدغه_نیت تو_ کار تو_ نگاه تو_ دعای تو_ آرزو یعنی تو_ همگان همه آرزوهاتان ختم به خیرترین خیران
+ شکر به نعمت دوستان خوب_خوب از نظر تو نه نظر من_خوب از مسیر نظر تو ولی در مسیر نظرگاه من_پیامک ناهید رو اون تیکه هایی ک قرمزیدم دوستیدم:
آرزو...
واژه ی کوچکی ست برای امشب...
آرزو را همیشه می خواهیم اما امشب فقط خواستن نیست... گاه باید نخواست یا... در پی چیزی نبود... یا از چیزهایی گریزان بود و یا رها کرد...
امشب تاملی ست میان داشتن ها و نداشتن ها، میان رفتن ها و نرفتن ها، میان خواستن ها و نخواستن ها، میان ماندن ها و رفتن ها، میان چنگ زدن ها و رها کردن ها...
امشب شکوفه باران الهی ست و آسمان بیش از هر زمان دیگری به زمینیان نزدیک تر و فرصتی ناب برای پر کردن سبدهای وجودمان از نور.
خدایا در این شب وجود دوست صدیقم را غرق نور کن و لباسی مملو از شکوفه های سپید بهشتی بر تنش.
+ نمی دونم متن از خود ناهید بود یا دیگری،به هر حال دمش گرم...دم گوینده و فرستنده...به جا بود و فکریم کرد...آرزو میکنیم برای داشتن ها،آرزو نمی کنیم برای نداشتن ها. .خود من خودم رو که برانداز میکنم ،در وجودم رگه های از اجناس درب و داغون و اسقاطی و به درد نخوری پیدا میکنم که نمی دونم چه جور باید از شرشون خلاص بشم...شب آرزوها فرصت خوبی نیست¿¿¿!!!! کشیدن تک به تک دندونای لقی که عفونت کردند و جیزی نیستند جز "درد"...
منصف ک باشیم و از رجب و شعبان و رمضان و محرم و صفر و از قدر ها و لیلة الرغائب ها و دگر روزهای گشایش درهای مغفرت بی کرانش، که فاکتور بگیریم و خودمان را به کوری بزنیم باز هم با چشم وجدان میبینیم فرصت زیاد داریم...ساده ساده اش را که بخواهید هر روزمان و در هر دل شکسته مان بر سر سجده هامان و التماس قنوت هایمان فرصت هست ولی مگر نفس لاکردار می گذارد!!! با اولین غرولند نچ و نوچ مخالفتش و چپ چپ نگاه کردنش ما هم دیگر نمیخواهیم که انسان شویم...یادمان می رود که کجای حال هستیم و کجای آینده شایسته مان است که باشیم..مسئله این است... به کسی بر نخورد، که به در گفتم دیوار بشنود و در و دیوار خودم هستم
+ گاهی اوقات فکر میکنم که گاهی "بهمان بر خوردن" هم نعمت است...اگر قرار است بهمان بر بخورد و در عوضش سیر افکار و اندیشه و عقایدمان به جهت صحیح اش تکانی بخورد ، کاش پیوسته و مکرر به شخص منِ ریحانه جوان بربخورد...تلنگر...چه اشکال دارد!
+ در این باره خیلی حرف دارم و حیف که خواب دارم...عجب دختر پرحرفی ام من...چه کنم،نگویم حناق می شود،بگویم عاق...