سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اومد

زودتر از روزی ک فکرشو میکردم

صبح زود رسید

بین کمای خواب و بیداری صداشو می شنیدم اما هوشیاریم اینقدی نبود که مهر تاییدِ(آره خودشه) بخوره

یکهو صدایی  تک ضرب شنیدم:

ریحان!!!

با ترس بیدار شدم...چشمامو باز کردم...خود خودش بود

علی

خندید ب ترس من

من خودم همه رو می ترسونم ،یکی پیدا شد...

خندیدم

مرخصی زود رس!!!

زودتر اومده بود ک زودترم برگرده

یعنی علننا زودتر هلش داده بودند مرخصی!!! توفیق اجباری...چرا¿¿¿ زودتر بیاد و زودتر برگرده که جایگزین بشه چون سربازای دیگه همه می خوان بازه عید بیان مرخصی و پیش خونواده شون باشن...انگار علی خونواده نداشت...عید نداشت...دیواری کوتاه تر از دیوار علی پیدا نکردند..یعنی علننا ما سال تحویل نداریمش...یعنی علننا ما سین هفتم رو امسال سر سفره دلامون نداریم...یعنی علننا سربازمان عید نیست :/

+ خپل تر شده بود ... و به اعتراف خودش تنبل تر

+ از بیدار شدنم،احوال پرسیمان 5 دقیقه هم نگذشته بود که شروع کرد از دل پر درد اخیرش ب گفتن...عملیات...داعش...5 شهید بلوچ...سرپا بودم،کنجکاوانه نشستم روی صندلی با چشمان گرد و توجه مضاعف

هی تعریف کرد و هی اشک ریخت و هی اشک ریختم.. هی تعریف کرد و هی چشماشو بست،هی سرشو بالا برد که بغضش نترکه و هی بغضش ترکید.. 

عملیات اخیرا جکیگوری...زاهدان...شهید شدن پنج سرباز مرز _ روی برجک_ درخواست و امان نامه داعش ب سربازا ب تسلیم کادر برجک و غیرت ب خرج دادن سربازا و نپذیرفتن_ مظلومانه شهید شدن _اعزام شدن گروه عملیات ب منطقه

+ علی...در مراسمشون شرکت کرده بود... ضجه های مادرانه ها رو دیده بود...می گفت: ریحان همه شون بالای 15 ماه خدمت بپدند...ریحان حالم خیلی بد شد،مادر شهید گریه میکرد و همش میگفت:

بچه م مرخصی آخرش بود...(یعنی علننابعدش سربازیش تمام)

ریحان من ک مرخصی آخرمه خودمو گذاشتم جا شهید، مادرشو جای مامان و خواهرهاشو جای شما و... و علی باز هم چشماش تب کرد... ریحان کفن  رو که باز کردند و دیدم تیر وسط پیشونی سرباز رو... ریحان...

+ و جالب اینه که، که البته بعیدم نبود و نیست از رسانه ملی یا بهتره ب قول رئیس جمهور سخیف مان بگم: رسانه میلی!!! صداشو درنیاورد از وجود این عملیات و شهادت...مظلومانه شهید شدند و مظلومانه تر خفه!!!

+ علی...تقریبا می تونستم حالشو بفهم...دردش اومده بود...یکی لب مرز و جان بر کف و یکی مثل علی تازه بعد از کلی چزوندنای دوران خدمتش تو آشپزخونه!!! عدم برابری شرایط خدمت!!! نابرابری می دونست شاید...عذاب وجدان داشت شاید...نمیدونم هرچی داشت و نداشت فقط درد این 5 شهید رو چشماش خیلی داشت...بغلش کردم و خواهرانه نجوا کردم کنار گوشش خوسحالی بودنش کنارمون رو

+ ریحان این اسلام اینا اسلام نیست...اسلام مرز نمیشناسه...سوریه و منع اعزام و پس خودمون چی گفتن ها¿¿¿_جون یه سرباز رو جون نمیدونن اما جون یه کادری رو جون

+ علی خیلی حرف زد و در تمام حرفاش باز می رسید ب مولا علی و حکومت علی و نهج البلاغه علی...باز میرسید ب کثافت کاری و ریاکاری های ب چشم دیده...باز میرسید به کو عمل¿¿¿

+ در میخانه ببستند خدایا مپسند/ که در خانه ی تزوسر و ریا بگشایند...شاه تموم شد و انقلاب چهل ساله شد ...و چهل سالگی پخته گیست...کاش عقل این مسئولان به ظاهر انقلابیِ سینه چاک غرب و غریب پرست هم پخته شود...کاش غیرت شان هم پخته میشد...

 

 






تاریخ : سه شنبه 96/12/8 | 11:23 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.