امروز صبحم رو خیلی دوس داشتم
خب دلیلش¿¿¿
بغضم،چشمام واس امام حسینم بازم با کلامم به نام نازنینش خیس شد...
صبحی داشتم حاضر میشدم واس حوزه
یکهو شروع کردم واس افسان ب تعریف کردن
* افسان دیشب خواب خیلی بدی می دیدم
سینه م داشت میسوخت،دلم داشت می ترکید،اینقدر گریه کردم تو خواب و ضجه زدم به دهن دهن زدن و نفس تنگی افتاده بودم بس که داشتند ظلم میکردند بهم ...
حرفم نمی رسید،جیغم،زورم نمی رسید بهشون...همشون دست به یکی کرده بودند...مستاصل و بی پناه،دستم از همه جا کوتاه ک شدم ، زار زدم و چنگ زدم به طنابِ حسین:
____به امام حسین واگذارتون می کنم_____
اسم "حسین" که اومد،پلک هام خیس شد...صورتم خیس شد...از نگاه افسان قایم شدم....هر چند،افسان خوب می دونست در خواهرش عجیب نیست نام " حسین" رو آوردن و پلک چشم تَر شدن...
آخخخخ که شکر خدا ...
من غریب بودم
در خواب غریب بودم
غریب بودم و غریب صدا زدم
هنوز هم دارم می نویسم...در بیداری هم غریب که می شوم ،غریب رو صدا می زنم...هنوز هم که دارم می نویسم،همین امشب که آنی گفتم "حسین" باز جونم واسش در رفت...باز این چشما غصه ش شد
چقد صبح امروزم رو دوست داشتم خدا
صبحی که با "حسینت" شروع شود یک جور دیگر می چسبد خدا...مگر نه¿¿¿
و باز هم منت گذاشت خداوند عزوجل
+ خوبه که هنوز بلافاصله گوش ها از شنیدن "حسین " تصویر تو رو دارند و پلک هام راه نمِ تو...
+ همه ی خواب های زندگیم بمیرد برای همان یکبار به خواب دیدنت آقا...سال 90_شب تولد ارباب_ ریحانی پر گناه و تنها_ شفایی مبهم_هنوز گیجی پس از 6 سال گذشت زمان_همانجا بود که بذر مهرت را کاشتی نه¿¿¿ _ دیگر تکرار نشدی چرا_ انسان نشدم چرا¿¿¿ _______________
+ 12 ماه حالا کمتر و بیشتر...من دیگه اون ریحان حسینی نیستم...خبر داری اقا¿¿¿ همین دردمه آقا¿¿¿
دلم برای همه اون تپش های نامنظم مکرر تنگه...
تکرار می شود یعنی¿¿¿¿
تکرار می شوی یعنی¿¿¿
تکرار می شوم یعنی¿¿¿
آرزو که بر جوانان عیب نیست...هست¿¿¿
آرزوی تو که بر جوانان عیب نیست...هست¿¿¿