یادم رفت
تولد فاطمه
همین نیم ساعت پیش تازه یادم امد که تولدش دیروز بود
20بهمن
یادم رفت
و چه شد که یادم رفت!!!
همین سه شنبه چند کاراکتری چندین کلمه ای هم را مهمان کردیم...فوق فشرده و بی مزه
پس چرا کلا یادم رفت
جدا و سوا از اراده خدا بر ماندگاری و ریکاوری و جدا و سوا از دغدغه هایی که پاک کننده ذهن انسان می شوند،از این ها که فاکتور بگیریم،معتقدم هر آنچه که برای آدم خیلی مهم باشد یادش نمی رود... استرس و هیجانش نمیگذارد که برود...
اما خب در مورد رِفیقی به نام فاطمه
نه من ریحان سابقم
و نه فاطمه
تغییر روال داد و تغییر روال دادم
ساده هم نبود اما
چه کارش می توان کرد!!! هیچ...و هیچ...
خیلی وقت است که دارم سعی میکنم یاد بگیرم گذشتن را
پذیرفتن را
سکوت کردن را
حالِ غصه خوردن مدام که نیست
همان تداعی گذشته ها و غصه گهگاه ما رابس و از سرمان زیاد
و شاید همین شد که یادم شد
و شاید هم درگیری حضور مهمانان
و شاید ترافیک ذهن از آمد و شد غیر منتظره ها
و شاید آنچه که من ندانم
منصف باشم میگویم:
به هر دو دلیل نخست
منصف تر باشم میگویم:
همه موارد