در زندگی یه وقتایی هم هست که در لایه لایه هایش یک برکت هایی هست که می رسی به:

خب حالا برای لذت بردن لازم هم نیست کیش رفت، قشم رفت،دوبی رفت،انتالیا و امریکا و پاریس و غیره و غیره رفت، لازم نیست خیلی جاهای خفن رفت، خیلی چیزای خفن دید و خیلی چیزایی خفن خورد و خیلی حرفای خفن زد و حرفای خفن شنید

نیست

خوردن بستنی اعجوبه طرح و شگفتا قیمت در برج میلاد و مرکز تفریحی نیست نیست

هر روز یک مدل مو و تیپ و قیافه منحصر به فرد نیست

سقوط از ارتفاع و باز شدن چتر دلهره ها نیست

چرخ زدن در دل شهر و پاساژ  و خریدای مارک و برند نیست

زدن عطر و ادکلن خون بها قیمت و ویراژ ماشین دل قنج کنک نیست

چرا هر کدام ب نوع خود لذتی دارد

اما می خواهم بگویم 

گاهی اوقات در زندگی هر انسان هست هایی هست که ودیعه ای با ارزش هست  که شکرانه یک تفکر هم هست:

برای چشیدن طعم یک لذت ان چنان هم لازم نیست ذره بین به دست بود

آن چنان هم لازم نیست خیره به دوردست بود

آنچنان هم لازم نیست خوردن حق یک همنفس بود

ان چنان هم لازم نیست در اب و آتش بود

ان چنان هم لازم نیست پولدار و سرمایه دار نترس بود

آن چنان هم لازم نیست متکی به هرکس بود

ان چنان هم لازم نیست به فکر گودبای پارتی و ادا اطفار بود

ان چنان هم لازم نیست پرخور از لقمه حرام و حرام شده های خدا بود

ان چنان هم لازم نیست شخص شخیص اول مملکت بود

آن چنان هم لازم تیست دنبال پارتی و آشنابازی بود

آن چنان هم لازم نیست به فکر جا و مکان دنج دهن پرکن بود

ان چنان هم لازم نیست پرگناه بود

فقط باید به میزان لازم دیوانه بود

دیوانه که باشی ، هنگام برگشت از سلف حوزه، درست وقتی گرم صحبت با دوستانت هستی، نزدیک در مسجد روی زمین کفشدوزکی دلت را می کند...دلت برایش می تپد که نکند قدم های نادیده دیگران باعث شود دیگر زندگی او نتپد

دیوانه که باشی دیگر به همهمه صداهای دوستانت  و سوالات نصفه نیمه جواب گرفته شان توجه نمی کنی، چشم به زمین می دوزی و کر می شوی از همه صداها، کور می شپی از همه نگاه ها،وسایلت را روی زمین پرت می کنی و حصاری میشوی برایش که غفلت پاها دلش را نشکند

دیوانه که باشی استرس می گیری که چطور به سرعت از زمینش برداری که هم دردش نگیرد هم مسیر جدیدی پیش پایش ترسیم کنی

دیوانه که باشی اطرافیان هم دیوانه گیت را می فهمند و سریع پیشنهاد می دهند؛:با پول برش داری

دیوانه که باشی به کنج دیوار می سپاریش و اما باز هم دل دل می کنی که نکند باز بیاید و در مسیر قرار بگیرد و...

دیوانه که باشی، کنج دیوار که پناهش دادی می گویی: جاااان ببخشید عزیزم لگدت کردند و می روی

دیوانه که باشی می گویی او هم حق زندگی داشت

دیوانه که باشی بی شیله پیله ، زمین و آسمان را به هم دوختن لذت می بری

دیوانه که باشی دیوانه می شوی از اینهمه لذت های دیوانه گی ات

 

 

+ خدایا کم لذت در زندگی من قرار ندادی ولی من با قرار دادن همین لذت کوچکت(کفشدوزک) نمی دانی چه لذت بزرگی به قلبم چشاندی...من به همین لذت های کوچک واقفم...من به همین لذت های کوچک صادقم...من به همین لذت های کوچک شاکرم...من به همین لذت های کوچک قانعم....من به همین لذت های کوچک عاشقم... اصلا بگذار در نظر دیگران مسخره باشد ....بگذار پچ پچ کنند پشت سر دلم ....بگذار اظهار تاسف کنند برای حالم.... اما بگذار هم این لذت ها برایم بماند...

+  باور کنیم صاحب نگاه همین لذت های کوچکمان بزرگمان می کند

+ باور کنیم سررشته گشایش کورترین گره های زندگی می تواند در دست همین لذت های کوچک باشد

 

 

شیرین است نوشتن یک شیرینی






تاریخ : پنج شنبه 96/9/2 | 9:33 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.