من که نه ، اما، دلشوره هایم می نویسند
یعنی امسال که سلام من را به نگاه تو خواهد رساند¿¿¿
مهدیه
سمانه
فاطمه
یا¿¿¿
اصلا خواهند رساند¿¿¿
اصلا لیاقتی هست که ارادتی رسانند¿¿¿
تمام لذت (پنجشنبه) خلاصه شد درتمام زمان هایی که با مهدیه گذشت:
چه آن لحظه هایی که کنارش نشستم و از مهرانه هایم به تسبیح خاک پاهای نازنین آقایم گفتم
چه آن لحظه هایی که کنارم نشست و از بهترانه های دل کندن و هدیه دادن تسبیح تربت آقایم گفت
چه آن لحظه هایی که از پیک تسبیح عشق هرساله خود گفتم و چشمانم به چشمانش که خیره و پر از اشک شد از این همه جاماندن ،سربه زیر انداخت و غصه دار از پیکی خاکی ،خاکی تر از من خاکی که اینبار او هم به من دچار شد و... جاماند
و چه آن لحظه ای که از رفتن گفت و من قانع نشدم برای خداحافظی به یک دست رسمانه مثل دست با سمانه.قانع نشدم و همه ی خانمی اش را به آغوش کشیدم
+راستش را که بخواهید ، بازهم صداقت که چاشنی کلام کنم،اصلا همه ی این پست را من برای شرح لذت همین جمله ی آخر،درست است،همین لذت خداحافظی بالا از مسافر دوست داشتنی آقا، گذاشتم.
+ تسبیح تربت زیاد دارم و همه دانه به دانه هر روز به دیوار اتاق برایم دلبری می کنند ...دیر و زود هم که بشود هر سال آقایم کرم نگاه و الطاف را به دست دوستان به دستانم می رساند تا،،،نمی دانم،،،تا شاید این دل بی دیدار با همین تربت نشان هایش تاب بیاورد اما یک " تسبیح" آن قدر به جانم وابسته است که دوری اش به راحتی چشمانم را خیس می کند و دلم را گوشه نشین نبودنش و ندیدنش...چندبار در مراسم اعتکاف در مسجد مدت کوتاهی گم شد و تا پیدا شدنش دل من زیر و رو شد...زمین و زمان یکی شد تا پیدا شد...اشک هایم برای دیگران رو شد تا پیدا شد...دلبستگی ام گوش به گوش تا پیدا شد...
گفت: دل بکن ریحانه
سخت و تلخ گفتم: نع
گفت: دل بکن ریحانه
نرم و تلخ گفتم : باشه