دلی دارم ناامید،،، ناامید برای به آغوش کشیدن تمام امید های آشکار و پنهان زندگیم... و این اصلا ربطی به شرشر رحمت های خدای امیدها ندارد،،،چه بگویم!!! فکر می کنم انسان بی ظرفیتی شده ام با ایمانی نم کشیده یا شرایط طوری یقه ام را به چنگ گرفته که به جای دکمه های پیراهنم،دکمه های پلک هایم جدا می شود و فرو میپاشد ، ، ،
و من سکوتی می کنم تهوع ع ع ع ع ع ع آور
از ناامیدی که حرف میزنم چیزی مزخرف و کریه و کدر مثل بوف کور صادق هدایت یادم می آید
پس همان بهتر که حرف نزنم،،، خدا به وقت مصیبت های بزرگ هم همیشه بزرگ است...الحمدالله
تاریخ : شنبه 96/4/24 | 5:50 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()