سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چی ذوقی کردم وقتی امروز سر کلاس دکتر فتوحی،گفتم این باشه برا من،بخونمش و تو خیلی ساده گفتی:باشه... و در جواب نگاه متعجب من گفتی:یادم نیست چی نوشتم

اصن فکر نمی کردم ک اجازه بدی نامه ت رو بخونم

چند روز پیش که سعیده داشت می زقت کربلا،تو سالن ک دیدمت و گفتی نامه بنویسم واس اقا ک بدیم سعیده برسونه ب اقا...راستش اصن دست و دلم ب نوشتن نمی رفت...بیشتر ترجیح می دادم که مثلا بعد نمازی،تو حرمی، یه سحری باز باهاش صوبت کنم و قربون صدقه ش برم

گفتم خب اقا ک از دل من خبر داره بدشم حرفم بزنم اقا می شنوه دیگه... عوضش تا دلت بخواد داشتم می مردم از فضولی که تو چی نوشتی و غلظت فضولیم اینقد شدید بود که گفتم کاش می شد بخونم نامه شو،غلظت فضولیم اینقد زیاد بود که گفتم بهش می گم بده بخونم فوقش می گم خب منم نامم رو می دم بخونی اگ ی وقتی خواستم بنویسم

واس همینم امروز ک نامه چسب پیچی شدت رو نشونم دادی ک نشده ب دست سعیده برسونی باز همون ژن فضولیه فعال شد... دوس داشتم عاشقانت رو بخونم خب

چی ذوقی ترکوندم وقتی تو خیلی ساده و برخلاف تصور  من گفتی:باشه

و الان ، در حالیکه دراز کشیدم و تلویزیون دازه اهنگ جلف می خونه و تو دلم می گم:مثلا دهه فاطمیه ست،تند تند با تیغ ب جون چسبای دور ورش می افتم و به جدیت حرف افسان که مگه تو فضولی¿¿¿محل ندادم و نامه ت رو،خوندم،نگاش کردم ،گذاشتم رو قلبم و دلم قنج زد برای تکرار اسم"حسین"های نامه ...

 

(نامه ت به دلم نشست) 95/11/27






تاریخ : پنج شنبه 95/11/28 | 8:35 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.