گفتم می روم،می روم سر بر پاهایشان می گذارم و حسین شان را گدایی میکنم.گدایی شاهانه ای کردم اما آنقدر دلم برایتان رفت که شک کردم که نکند امروز آمده ام دورتان بگردم و برگردم¿¿¿!!!راستش را بخواهید تازه وقتی آمدم، وقتی درآغوش پدرانه تان نگاهم به نگاهتان گره خورد تازه فهمیدم که چقدر دلتنگ بوده ام بر پدرم و چقدر امروز برایم دوست داشتنی تر از همیشه شده بودید و من هنوز هم با همان دلبری دخترانه حریصم بر تکرار:"چقدر دوستون دارم بابا رضا"
تاریخ : دوشنبه 95/8/24 | 9:27 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()