+ چقدر از حوزه ی امروز بدم اومد، کاش نمی اومدم فرزانه
_ از کلاسا¿¿¿
+ نه،حال و هوا
(همه دارن میرن، همش زمزمه های رفتنه،همش دلم شکسته از نرفتنه، دلم داره می ترکه، هرچی نزدیکترم میشیم دیوانه تر میشم،کاش شرایط ی جوری پیش می رفت که من این چند روز رو نمی دیدم یه چیزی مثل بیهوشی موقت،مطمن باش این روزا دلم بند نمیاره این همه بی تابی رو،میرم حرم،پناهنده میشم،نمی فهمن فرزانه،اونایی ک رفتن و الان برام حرف میزنن،من ب حرفاشون گوش میدم هااااا ولی ته ذهنم میگم شعاره، ک فقط دل باید کربلایی باشه، رفتن مهم نیست،چون فرقه بین کسی ک عطش داشته،دستشو دراز کرده اب دادنش با کسی ک عطش داره،دستشو دراز کرده ولی آبش نمیدن،درسته،درسته ک اونایم دفعه اولی داشتن،روزایی داشتن ک نرفتن و بعد منجر ب رفتنتشون شده اما از تشنگیشون تا سیراب شدنشون چقد فاصله افتاد¿¿¿اصلا تشنه بودن¿¿¿ دلم تاب نداره،غر نمیزنم اما چیکار کنم ک بی تابم)
چون صاعقه در کوره ی بی صبری ام امروز
از صبح که برخاسته ام ابری ام هنّوز