ایستگاه اتوبوس تا در خروجی:
+ حلالم کن
- واس چی؟؟؟ عهههههه؟؟؟ داری می ری کربلا وحیده؟؟؟
+ آره-قرار نبود برم-دوست نداشتم قبل پدر و مادرم برم-یادته تو اعتکاف با هم گریه کردیم واس کربلا
-آره-یادته من و تو ملیحه سه تامون به یه نیت رفتیم اعتکاف؟؟ رفتیم ی چی بخوایم؟؟؟
+آره-تو و ملیحه خیلی به یادم میاین ریحانه
- حالا از بین ما, تو داری میری, خیلی برات خوشحالم وحیده, سلام منو به آقام برسونییییییییا, پیش آقام از من اسم ببرییییییییا
+ باشه
پایانه پارک ملت:
دستشو محکم گرفت-فردا میای دانشگاه؟؟؟ کی میری؟؟؟
- فردا
+ ینی فردا نمی بینمت؟؟؟
- نه-فردا شب راه می افتیم-می خوای چیزی در گوشم بگی به آقا بگم؟؟؟؟
+ دلم لرزید-چشام پر اشک شد-"کاش بیام به کربلا و برنگردم"
تو اتوبوس:
+خوش به حال دلت- به آقام بگو که "دلم گیره"
تو اتوبوس تا خونه:
+بغض خفه کننده ی نمناک- حس خفگی از دلتنگی
تو خیابون:
+ سر پایین- گیج و ویج-گریه یواشکی
نزدیک خونه:
+ زنگ زدن زینب و قطع تماس من
تو خونه:
+ پرت کردن چادر به یه طرف و با لباس بیرون نشستن رو صندلی و تماس بازینب
میخکوب رو صندلی:
- سلام , حالت خوبه؟؟؟
+ سلام, اره (نمیدونم چرا گفتم آره وقتی خوب نبودم)
+ یهو شروع کرد به خوندن از اباعبدالله
+ یهو شروع کردم به گریه بر اباعبدالله- دلم پر بود- مث بادکنکی که معطل نیش کوچکترین شیئ -بالاخره امنیت "زار زدن "رو به چنگ اوردم
+ و این خوندن زینب و و گاهی زمزمه های من 20 دقیقه تو سکوت خونه طول کشید
+ و من 20 دقیقه به برکت حالم اضافه شد
خداروشکر