سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرم تو کتاب بود

سرش تو گوشی بود

سرمون روی یک بالش بود

یکهو با لبخند گفتم : یه چی بگم¿¿¿

+من از همون بچگی از روانشناسی و مباحثش خوشم نمیومد و زیادم سر درنمی اوردم

_خب

+ حتی همون سوم دبیرستان هم که یه کتاب روانشناسی رو مجبور بودیم بخونیم حس خوبی بهش نداشتم

_خب

+ حتی سخنرانی , مطلبی در مورد روانشناسی بود گوش نمیدادم و نمی خوندم و حال و حوصله فروید مروید نداشتم

_خب

+ حتی حاضر بودم دانشگاه اگ هیچ رشته ای هم نیارم ولی عمرا روانشناسی هم نزنم

_خب

+ ولی چی جالبه که الان دارم با عشق کتابای روانشناسی رو میخونم و زیر و رو میکنم فقط برای یه چیز: تکلیف

اجباری از طرف سرتیم و استاد نیست علننا اما برای اینکه بفهمم تو کله نوجوونا چی میگذره واس اینکه به عنوان یه مربی به متربی هام بتونم ارتباط بگیرم مدام دارم کتب تربیتی رو می جوم و جالبه هرچی بیشتر میخونم بیشتر حس می کنم بازم کم دارم

چقدر جالبه که ادم کاری رو انجام میده که دوست نداره فقط واس اینکه در درگاه الهی  تکلیفشه...

وقتی ادم بنا باشه در زندگی تکلیف محور جلو بره اونوقت میبینه همون کاری که دوست نداره اتفاقا با علاقه انجام میده چون دیگه "منیت" کمرنگ میشه...

 

+ ریحانه_افسانه

+دوره تربیت مربی

+ سیر مطالعاتی

 






تاریخ : یکشنبه 98/5/13 | 1:13 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.