سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانم صائمی برگه های مباحثه رو زیر و رو میکنه و میگه :اسم همون سرگروه هارو واس خودتم بنویس داشته باش

با گیجی از شلوغی و بی نظمی امروز میگم باشه و یه ان سرمو میخارونم و تو فکرم ک

صدیقه سریعا با بدجنسی سری حرکتمو رصد میکنه و با یهو با خنده به خانم عرشی میگه:

کچل شُششششششد و می زنن زیر خنده

میگم: نامردا چند نفر به یه نفر¿ اشکال نداره همتون رو حریفم

سمانه میگه : راضی هستی که بله گفتی¿¿¿

میگم عیبی نداره، اینا بچه های امام زمانن

بَبببببببببله

 

 

 

 

+هرآنچه وصل تو باشد دلپذیر است

+خدایا شکر... توفیق کار پاک،درست،جمعی،فردی،بی ریا،بی ادعا،بی منت،بی عجب و غرور برای حضرت ارمان پدر رو به همه ما عطا کن

+اصل مهدویت، یعنی اقام? حق در عالم توسط ولی‌الله الاعظم و یاران او. این نیاز به تشکیلات و نیروهای تشکیلاتی دارد. طلبه‌های حوزه، چقدر می‌توانند کار جمعی کنند؟ بسیجی‌ها و هیأتی‌ها چقدر می‌توانند کار جمعی کنند؟ ما باید توسط نیروهای مذهبی گفتگوی انتقادی دربار? نقایص نیروهای مذهبی را در جامعه افزایش دهیم.

حاج اقا پناهیان عزیز






تاریخ : جمعه 96/7/21 | 6:33 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

خلوتی باید کرد...

و بالله توفیق

 






تاریخ : جمعه 96/7/21 | 6:17 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

الحمد الله رب العالمین علی کل حال...

( بر نگیری آن نگاهت را ؛ به عصیانی؛ به طغیانی ؛ به شکواییه های تلخ ریحانی )

 

 

 

 

 

+و شکر به هستن پدرها

چه زمینی؛ چه آسمانی

 

 

 






تاریخ : یکشنبه 96/7/16 | 4:59 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

سرک کشیدن آنی یه  لذت وسط یه عالم بلوای زندگی

یعنی همین:

یه داداش داشته باشی  ؛ یه علی داشته باشی؛ که وقتی داد می زنی و زار می زنی : آخ خدا دارم خفه میشم

رو به روی زانوهات بشینه و با همه آرامشش بهت بگه:

من حال الان تورو می فهمم اما...

و تو تموم وجودت یقین شه که واس دلخوش کنک تو نمی گه

می فهمه و میگه

یعنی همین:

تو حرف بزنی، تو ناله کنی؛ تو گله کنی؛ تو هی بگی فلان می کنم

و اون هی آروم آروم بزنه تو گوشت و هی آروم آروم بگه تو غلط میکنی

تو بگیو

اون بزنه

و تو کمترین رنجشی به دلت راه ندی و برعکس احساس لذت هم بکنی

چون می دونی چرا می زنه

رو چی منطقی

رو چه دوست داشتنی

رو چه حسابی

رو چه کتابی

و تو ادراک کنی بین اون لحظه ی همه ذهن آشفتت، همه بریدنت، همه خیسی صورتت، همه ترس آینده، همه لجبازی و همه شهامت قلمبه شده ی امشبت که:

علی چقدر پسر فهمیده ایییه

چقدر خوبه که الان هست

چقدر خوبه که از موعد مقرر برگشتن به پادگانش چند روز تاخیر کرد و الان و امشب اینجا بود

و تو خوشحال بشی از تاخیری که تا قبلش اصرار داشتی هر چی زودتر برگرده که اضافه نخوره

 

دوست دارم داداشم

 

 

 

 

(شاید باید بنویسم

و شاید هم نع

اما می نویسم

به حکم احتیاج

نه به حکم هیچی دیگه

هنوز هم پاک نکردم...نوشته بودم ... همین یک ماه پیش تو یادداشت های گوشیم نوشته بودم ک آماده ام...آماده ام برای زدن

برای به سیم آخر زدن

امشب زدم

وسط سامان دادن به پرده های شلم شوربای خواستگار فردا زدم

برای بابا زدم

دست رد به لجبازی هاش زدم

بریدم و زدم

ضجه زدم

گله کردم و زدم

عصیان کردم و زدم

گستاخ شدم و زدم

مظلوم شدم و زدم

قلبم درد گرفت و زدم

بغضم ترکید و زدم

مهر تهدید نامه ام زدم

قلب بابا را رنجاندم و زدم

عرش خدا را لراندم و زدم

لگد به دین و ایمان خود زدم

شکواییه حق خودم را،دلم را ؛ زدم

حرف اتمام حجتی هم؛ زدم

و در آخر  بالشم را بغل کردم و هق هق زدم

امشب رسید

کارد به استخون رسید

صبر من به سر رسید

شاید اگه علی نبود؛و عاشقانه های پر منطق برادرانه اش؛ وضع حال و روز الان من یه طوری دیگه بود

96/7/13

 






تاریخ : شنبه 96/7/15 | 4:31 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

هیچ تصمیم جدی برای رفتن نداشتم

می خواستم جای دیگه ای برم و به اصطلاح خودم کار واجب داشتم

حتی شبش تسنیم هم اس داد که نمیای؟ با قاطعیت تمام تصمیم گفتم نه

واس همینم صبح برای رفتن ب مراسم  هیچ برنامه ریزی نکردم

اما رفتم

اومدم تو سررسید پست گذاشتم: ( مغزم داره سکوت می کشه) و رفتم دنبال کارم

مسیر من جای دیگه ای بود

اتوبوس جلوی حرم تو نگاه امام رضا ع نگه داشت و من ،،،  پیاده شدم

رفتم

نخواستم برم و یکهو رفتم

نرفتم که مغز سوت کشیدمو آروم کنم یا حتی بخوام سبک بشم

فقط رفتم

یکهو دلم برای" دلبر نشانش"پر کشید و رفتم

و خداروشکر که رفتم...چقدر خوب شد که رفتم...هرچه نباشد نشانی از امام حسینم داشت

و من نفهمیدم و گفتم نمی روم

 

 

+مراسم تشییع شهید ارباب نشان؛ شهید محسن حججی






تاریخ : چهارشنبه 96/7/5 | 2:23 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.