اسمم واس پیاده روی نجف تا کربلای عرفه دراومد.دل تو دلم نیس.دعا کن سنگ اندازی نشه...بهانه و اگر و اما نشه...برام بمونه...
سه چهار روز پیش،وقتی داشتم این پیام رو برا فاطمه ارسال میکردم... انگار بین هیاهوی ذوق امید،ته دلم می شنیدم: بازم قراره از این چشمه،تشنه برگردی
و امروز مینویسم:درست شنیدم
(آقای تشنه لبم،تشنه لبم...چرا تا نشانم می دهی آب، می شود سراب¿¿¿)
خدایا
درک و فهمی بهم بده که بتونم هضم کنم نگرانی های بی پایان یه پدر رو ک شاکی نشم ، ک کلافه نشم از اینکه :
یه پدر، سد دیدن پدر دیگه ای می شه
خدایا من چه جوری چرتکه بندازم،¿ چه جوری و با چه فرمولی به حساب و کتاب بشینم، از چه اعداد و ارقامی،ضرب و تقسیمی استفاده کنم که تهش باز ختم شه به نتیجه صبر سکوت فرزندی...
من تشنمه، من آب می خوام...چه طوری بابام اب رو از بچه ش دریغ میکنه
بابا جان، هی تو کتاب دبستان تکرار کردیم: بابا آب داد
پس چرا نمیشی مصداق باورای سرسبز بچه گانه م¿¿چرا نمی زاری گلوم تر بشه و جیگرم خنک... باور کن امام حسین زلال ترین آب یه که تو زندگیم می خوام سر بکشم
چرا نمی زاری¿ چرا تشنه تو حسرت بیابون کربلا رهام میکنی
چرا دستای نگرانی های پدرانه ت منو از پاهای حضرت پدرم دور میکنه¿
من تشنمه بابا...حتمن باید ب تلظی بیفتم که بزارین برم از دستای مبارک آب نخورده ش، آب بخورم¿¿¿
وای که چقد سخته ک من پدر نیستم که بفهمم چی میگذره پشت "نع" گفتنای دل شکوندنت...وای که من پدر نیستم و چقدر زجر اوره که بفهمم چی میگذره پشت سرسختی مردانه ت وقتی پشت پلکای دخترانه م رو شوری اشکام میسوزونه و ازش می گذری...وای که دارم منفجر میشم از همه نگرانی های مقدس پدرانه ت و شاید هم...
(بازم اسمی تو لیست کربلا... بازم بغضی به...)
گر مرا هیچ نباشد، نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم ، "همه" دارم
دگرم هیچ، نباید
... دل به سختی بِنَهادَمْ
پس از آن دل به تو دادَمْ...
نازنین آقای من
چه می کنی با دلی که غرق خجالت توست¿¿¿
خوشا به حال خیالی که در حرم دارد
وهر چه خاطره دارد از آن محل دارد...
"حسین"
همین اضطرار چشمان ملتمسین