اوووووم،نچ،زیادی پخ پخی شدم،بزار موهامو یه شونه کنم،،،نه واس دل خودم،،،نه به خود رسیدن،لااقل واس شلخته نبودن جلو چشم دایی
نیمی از سیاهی که یه طرف جمع میشه،یهو شونه،دست و نگاه تو آیینه هر سه شون ثابت می شن،تکون نمی خورن،ی تار مو با ی رنگ دیگه،روی فرق سر،چشمک می زنه
چند ثانیه نیگاش می کنم،بین دو انگشتم لمسش میکنم و شونه رو به جریان میندازم ، از ذهنم میگذره:سنه دیگه،بالا میره
دیگه دق نمی کنم
تلنگره و حواسمو جمع می کنم
(یادمه اولین بار که چند سال پیشا اولین تار سفید رو تو سرم دیدم،داشتم در جا سکته می زدم،زانوی غم بغل و غرولند که پیرم کردین اینقد حرصم دادین،والا مگه من چند سالمه ک باید موی سفید داشته باشم¿ ی نیگا ب سنم مینداختم،ی نیگا به تار سفید و واس جوونیم این رنگ شفاف جدید رو زیادی زود و ناحق میدونستم،،،نه اینکه کفر بگم،نع،اما حیفم می اومد ب خودم
یکی شد دوتا،دوتا شد سه تا و الانم نمیدونم چند تا...اما دیگه سکته نزدم
دیدم و رد شدم...
می بینم و رد میشم...)
بعضی هفته ها هس که دریغ از یه کلمه حرف واس نوشتن
بعضی هفته هایم مثه این هفته ها ، انگاری به طول تاریخ حرف دارم
نمی دونم از کجا میاد،اما میاد. . . تند تند میاد،تند تند مینویسم...
(هر چی می گذره بیشترتر می رسم ب این که به درستی اینکه اینجا برام فقط یه سررسیده،نه وبلاگ)
می شه ادعا کرد ، تصمیم گرفت به انجامش،حتی اگه هیچ وقت نشه کامل محقق کنیش،به هر دلیلی،قصور تو ،یا قصور دیگر و دیگران و شرایط، چه فرقی می کنه¿¿¿تفاوت در تو یا تفاوت در دیگر و دیگران و شرایط،چه فرقی می کنه¿ خواست تو یا خواست دیگر و دیگران و شرایط،چه فرقی می کنه¿ تغییر تو یا تغییر دیگر و دیگران و شرایط،چه فرقی می کنه¿ سنگ اندازی جاهلانه تو یا سنگ اندازی جاهلانه دیگر و دیگران و شرایط،چه فرقی می کنه¿ کم صبری و بی توکلی تو یا کم صبری و بی توکلی دیگر و دیگران و شرایط،چه فرقی می کنه¿ جو گیری و خودسرانگی تو یا جوگیری و خودسرانگی دیگر و دیگران و شرایط،چه فرقی می کنه¿
چیزی که واست و واسش فرق می کنه، چیزی که واس وجدان خودت و حجت خدات و خود خدات فرق می کنه،همه تلاشته از راهش... که بیشتر از اینم ازت انتظار نداره که:لایکلف الله نفسا الا وسعها...که لیس للانسان الا ما سعی...
حتی اگه "همه" ای که به پاش هزار جور رنگ و لعاب تلاشتو،عرق ریختنو،ترسیدن و لرزیدنتو،دلشوره و دل نگرونیتو،حرص و اعصاب خوردکنیتو،مهربونی و سازش کاریتو ریخته باشی و در نهایت زمین تا آسمون متفاوت باشه با اون "همه" ای که در اول استارت کار ، در اولین قدمات، در اولین ذوق و شوقات،در اولین آرمان پروریات،در اولین قربون صدقه هات،در اولین زیر و رو شدنات،در اولین آمال و آرزوهات ...
حتی اگه اون "همه " ای که هر روز و هر دقیقه و ثانیه با فکر به ثمر رسیدنش ،هزینه و ثمره ش خمیدگی و چروکیدگی و پیرگی وجود بشاش و تر و تازه ت باشه، بازهم در نهایت برسی به این مشابه این جمله ها که: نشد که¿ اونی که، اونجوری که دلم می خواس خدا،دلت می خواس خدا،نشد که¿ من اذیت شدم ،له شدم که بشه و نشد که¿ من خواستم کامل محقق بشه و نشد که¿ مسلما تو محمد مصطفی ص نیستی، مسلما تو علی مرتضی ع نیستی، مسلما تو نوح انبیا نیستی...مسلما تو اصلا قابل قیاس با این عزیزای دل هم نیستی،مگه نمی خواستنذ و نشد¿¿¿ گذاشتند که بشه¿¿¿ نع.گذاشتند که "کامل" بشه¿¿¿ نع.
مسلما اینی که هستی ،تو هستی و نیت و همه تلاشت... به انضمام ساری و جاری بودن نگاه و لطف و یاری خدای همه برای همه ی تلاش همه
تو "همه " ات رو انجام بده، حتی اگه تهش در نظر تو "همه" نباشه ، در نظر صاحب کرامت،خداوند کریم،"همه"ست که می بیند و می داند که تو از "همه" ات خالصانه مایه گذاشتی ،،،واقعا که کیل خدا با کیل ما متفاوته
+از اخرین حرمم تو رمضون با فاطمه ، مدام و به هر بهانه ای تو سرم می چرخه این جمله ش: حساب کتاب خدا خیلی با حساب متاب ما فرق داره ریحان... اما هی که به ذهنم میاد هی دوسش دارم
+ به بقیه کار ندارم اما همین خود من،که زیاد پیش می یاد از خودم لجم بگیره،همین خود پرمدعای تهی وار من، که مدام می نویسم درمورد خیلی چیزا و بهش معتقدم ،واس صحت و حقیقتش با دیگری بحث می کنم،داد می زنم،تو دهن رابطه ها می زنم اما عمل نمی کنم،واین جور وقتا نمیدونم به این همه دفاعیه و بیانیه صادر کردن و زمین و اسمون رو دوختن واس اثبات چیزی که حقه،چیزی که حقیقته،چیزی که نفسه،و در عین حال عمل بهش نکردنم،بخندم یا به ساختار متناقض نمای اینطور بودن(علم به صحت چیزی و بی عملی) بر خودم بگریم¿ یا عمل نمی کنم یا کمتر عمل میکنم،دوس دارم عمل کنم و نمی کنم،گاهی جونمه که عمل کنم و نمی کنم و بیدی هستم که با کمترین بادی میلرزم،اینه که درد داره،اینه که زوره...قصد نداشتم اینقد طولانی شه اما شد...این پست رو ، پست امشب رو در پیرو پست قبلیم گذاشتم و مابقی سیر زندگی...زندگی من ها و ما ها انسان ها
+ شیعه رسمی تمام تلاشش را می کند که تلاش مند و شیعه اسمی تمام تلاشش را می کند که توجیه کند تمام تلاشش را کرده است...
+ چه اشکالی دارد که تو دانشگاه من شانه م به شانه دختری بخوره که عجله داره و می خواد ازم رد رد بشه و حس کنم دردش گرفته و بگم: ببخشید، و اون هنزفری تو گوشش باشه و نفهمه، و همکلاسیمم با خنده بگه : چقدم بهت توجه کرد!!! چه اشکالی داره من در جواب دوستیم،دوستی ک دوسش دارم آروم و مودبانه بگم: ما مامور به انجام وظیفه ایم نه نتیجه.
کاش باز هم ریحان باشم،کاش باز هم انسان باشم
حواسمون باشه،بچه های امام زمان ع ، از مریخ قرار نیس بیان همین طفلای معصومیه که با هَرْدَمْبیلی تربیت کردنشون دارین خیانت می کنین
"عباس" و " زینب" تحویل امام زمان میدیم¿¿¿
(گاهی وقتا یزدان رو عباس صدا می کنم،میگم:تو که بچه ی اونا نیستی ک،تو عباس منی. افسان می خنده و میگه: مگه اسمشو میخوای بزاری عباس¿¿¿ میگم:نه،شاید،نمی دونم، اما من برای امام زمانم عباس تربیت میکنم )
+ یکی از ته دلم می گه: تو خودت خیلی بچه ی به راهی واس امام زمان که می گی بچه ی به راه،تربیت میکنم¿¿¿ یکی دیگه از ته دلم در جوابش میگه: آره ،درسته،حق باتویه اما،،، آرزو بر جوانان عیب نیست ... سعی میکنم
من بلاخره فهمیدم،،،نزدیک دو ماه است که فهمیدم
فهمیدم که چیزی مهمتر به جز دوست داشتن داشتنت ،،، لازم است ،،،در قاموس منِ انسان اسم آن "لیاقت" است ،،، در قاموس خدای مهربان،،،نمی دانم
نیم غمین که فتادم ز پا،همه غمم اینست
تو می روی و من،قوت شتاب ندارم
(هر کجا هستی،،،به سلامت یا شهادت دوستت دارم)