کریه جونی،امروز همینطور که تو راه مسجد امام رضا قبل نماز ظهر داشتم رگباری بهت می غریدم و غر پشت غر اونم با صدای نیمه بلند و رسا و سینه ای سپر و حق به جانب (سر قضیه همین پنجشنبه و با اغیار پریدن و توتینگ خوردن و محو شدن و الی آخر) و توی عبضی :(((( در جواب همه حرص خوردنای من و دست گلای خودت می خندیدی ؛ هی خواستم بگم :
اصن من موندم واس چی اینقد تویه خر رو دوست دارم؟؟؟ اصن تو چی داری؟؟؟
اینقدی که با اینکه می دونی من چقد روت حساسم باز می چزونیم و باز سه سوته خرم می کنی!!!
الان که دارم فک میکنم می بینم یک جوابش برام اظهر من الشمسه:
اول وقت شدن خدا
نکند دل را ز تو جدا
ثَلاثَةٌ تُورِثُ المَحَبَّةَ : الدّینُ وَالتَّواضُعُ وَالبَذل
سه چیز است که محبّت می آورد : دین ، فروتنى و بخشش
تحف العقول، ص 3
و من امروز؛ مهرت را در هاله غم و شادی بر دستان خالی چکاندم
و من امروز،طوری دگر می خواهمت
و نزدیک است که امروز؛بمیرم برایت
تولدت مبارک آقایم
مار رفتن؛افعی برگشتن؛شد مصداق من..
گاهی دعوت نمیشی؛آویزون می شی
گاهی دعوتت می کنه نه چون لایق بودی،دعوتت می کنه که بهت اثبات کنه بی لیاقتی
قربونت برم خدا
حالا؛ با این رفتن ؛ دستانم خالی تر از تمام نرفتن هاست...
و
من
راهی
ندارم
جز
بغضی
نمناک
.
.
.
بغضی
شورناک