سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به هر که می رسم می گویم:

دلم

طبیعت

می خواهد...

کوه

دشت

آب

بدو بدو

جیغ جیغ

بالا پایین

چرخیدن و گردیدن و سراسر طبیعت را نفس کشیدن

و

الی آخر

 

+ رفقای پایه¿¿¿ حالا یکهو به یک اردوی نُنُر هم دیدین راضی شدیمااااااا... ینی ما اینقدر بسازیمااا...بی ذوقا کجایین¿¿¿ نامردا کجایین ،دقیقا کجایین¿¿¿ بترکین خب.طبیعت خونم کم شده خب

 

+ این هیجانات را به کجا بَرَم¿¿¿  






تاریخ : شنبه 96/11/21 | 11:53 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

یادم رفت

تولد فاطمه

همین نیم ساعت پیش تازه یادم امد که تولدش دیروز بود

20بهمن

یادم رفت

و چه شد که یادم رفت!!!

همین سه شنبه چند کاراکتری چندین کلمه ای هم را مهمان کردیم...فوق فشرده و بی مزه

پس چرا کلا یادم رفت

جدا و سوا از اراده خدا بر ماندگاری و ریکاوری و جدا و سوا از دغدغه هایی که پاک کننده ذهن انسان می شوند،از این ها که فاکتور بگیریم،معتقدم هر آنچه که برای آدم خیلی مهم باشد یادش نمی رود... استرس و هیجانش نمیگذارد که برود...

اما خب در مورد رِفیقی به نام فاطمه

نه من ریحان سابقم

و نه فاطمه

تغییر روال داد و تغییر روال دادم

ساده هم نبود اما

چه کارش می توان کرد!!! هیچ...و هیچ... 

خیلی وقت است که دارم سعی میکنم یاد بگیرم گذشتن را

پذیرفتن را

سکوت کردن را

حالِ غصه خوردن مدام که نیست

همان تداعی گذشته ها و غصه گهگاه ما رابس و از سرمان زیاد

و شاید همین شد که یادم شد

و شاید هم درگیری حضور مهمانان

و شاید ترافیک ذهن از آمد و شد غیر منتظره ها

و شاید آنچه که من ندانم

منصف باشم میگویم:

به هر دو دلیل نخست

منصف تر باشم میگویم:

همه موارد

 






تاریخ : شنبه 96/11/21 | 11:1 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

ناهید...

امروز

از علت حال نااحوال گفت و من

فهمیدمش

 

 

+ احساس بد مزه ی ضعف... نقطه مشترک این روزهای هر دوی ما .....خب پس می شد نفهممش¿!!!!! مسلما نع...شبیه بودیم

+ شدیدا حالم بی حال می شد هربار که به صورت بی حالش نگاه کردم...

+ وقتی در نقطه ی حالِ زمان دنبال راهی برای تصمیمی و دستانت تا رسیدن آینده خالی، راه پس و پیش مشخص نیست، ضعف دیگر ضعیف نیست...می آید و بیخ گلویت را می چسبد و در یکی مثل من می شود به قول خودم:خفگی بیخیالی و زورْخوابی و در یکی مثل او به قول خودش:اشک هایی از نوع لوسی بچگی

 

+ من فهمیدم...سالن رو منظم کردی و تفاوتی نکردی

+ من فهمیدم...با گل و گلدان بازی کردی و تغییری نکردی

+ من حرفات رو نشنیدم ناهید،فهمیدم و چه فایده !!!!!

 






تاریخ : چهارشنبه 96/11/18 | 1:11 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

امتحان کنید

خوشمزه ست

از دوستت خدافظی کنی و بری

اما نری

از دور  وایسی و زل بزنی حال و احوال عاشقانه شو

مرتب کردن مشکیِ خانومی هاشو

زمزمه کردن مناجات نامه ها شو

 

 

 

 

+ حرم:شب:ریحانه_انیسه_صدیقه

+ اینقدر بهم چسبید که دلم نمیومد دل بکنم از حضرت دل

+ ربنای باران...ای جان

+ در محضر اقا...همچنان چرت و پرت گویی ما دوتا...عجب زیارتی کردیم ما :)

+ همینطور که داری می زُلی به عنصرِ رِفیق،چند تا عکسم یواشکی از سوژه مورد نظر بگیری که دیگه نور علی نور...

 






تاریخ : چهارشنبه 96/11/18 | 12:46 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

 

ای جانم! دلشوره هایم سراسر شور می شوند وقتی اذیت تان می کنم و قهقهه می زنید :)

 

 

+ از اولین دختر برسد به تنهایی های پدر و مادر

+ فقط کمی ضعیف شده ام...میدانم دعایتان یل م می کند

+ همیشه بخندد سایه تان بر سرم






تاریخ : دوشنبه 96/11/16 | 10:44 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.