سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 می پیچد در سینه ام نبض دردی

می چکد بر صورتم بغض مردی

.

.

.

.

دعایم کن که می سوزد ز تو تا مغز استخوانم

اللهم ارزقنا طلب ثاره مع امام منصور من ولد الحسین ع

 

29/8/94






تاریخ : دوشنبه 94/9/23 | 12:14 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

 

همین الان که داشتم از تو سیستم معنی واژگان زبان رو درمی اوردم

همین الان که هدفون تو گوشمه و دارم "هرجایی دلم اونجاست" مهدی یراحی رو گوش می کنمو و به ی تیکه ش می رسه دلم می لرزه

همین الان که تو دلم بلوایی به پا شده و هروله رو هروله تلمبار شده و نمی دونم ریشش چیه که شرشو از دلم کم کنم

همین الان که حالم بده از خودم که چرا زدم زیر وعده هام و انتظار دارم اون به وعده هاش عمل کنه و عبارت:انک انت لاتخلف المیعاد جلو چشام رژه میره

همین الان که میز کامیوترم پریشونتره و شلوغ پلوغ تره از دلم

همین الان که حس میکنم باید برم و قران بخونم تا ارامشی که دنبالشم این روزا پیدا کنم اما خودمو به اون راه می زنم و مثلا حواسمو پرت میکنم

همین الان که افسان لای به لای ترافیک ذهن و دلم می پرسه "تکواژ" چیه و سریع می گم نمیدونم و از سرم بازش می کنم

همین الان که حس می کنم باید همه کارامو تعطیل کنم تا زکاتمو پرداخت کنم:برم بالا مامانمو ببوسمو بیام به ادامه کارام برسم که همین ده دقیقه پیش دختر بدی شدمو ابروهامو واسش بالا انداختمو لبخندمو از لبام دزدیدم واسش

همین الان که دلم داره پر می کشه واس اردوی راهیان نور و اینکه امسالم دعوت میشم یانه؟

همین الان که تحقیقای ترمم رو دستم بادکرده

همین الان الان الان حس کردم چقد دلم واس فاطمه تنگ شده-دوستی که به معنای واقعی کلمه واسم عزیزه-که دوستیه که"عزیزی" رو برام عزیزتر کرد که خودش الان عزیزمه

از کربلا برگشته و هنوز ندیدمش

اره داشتم میگفتم:همین الان الان الان که بی قراری دلمو واس دیدنش دیدم یاد یه حرف حاج اقا فتاحی افتادم که ماه پیش تو قرار هفتگی بچه های کانون مهدویت گفت:یکی

از نشانه های دوست داشتن امام زمانت اینه که واس دیدنش بی قراری و اروم نمی گیری؛میگی الان میاد الان میاد که ببینمش,حالا ببینید که با خودتون چند چندین؟با این تفاسیر امام زمانتونو دوس دارین؟وقتی حرف حاج اقا تموم شد حس بدی به خودم پیدا کردم و حس شرمندگی به اقا

این مقایسم که می کنم خیلی مقایسه بیجاییه؛میدونم,عبد کجا و مولا کجا؟؟؟اما ذهنه دیگه از این ور به اون ور میره,غرض مقایسه نیس,غرض داد زدن اداهامه؛غرض تلنگره, متاسفم برای خودم و برای دلی که برای عبد خوب این طور بالا پایین می پره اما برای مولای خوبیا از جا کنده نمیشه و به مهرش به ادای زبونی قناعت می کنه

اگر یک هزارم بی قراریمون واس بقیه چیزا واس "تو" بود الان یتیم نبودیم ...

 

دلم خیلی بی غیرتی دلم

این طوری منتظری ؟؟؟

 

22/9/94






تاریخ : دوشنبه 94/9/23 | 12:11 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

همین ظهری داشتم باز سفره دلمو واس اقا پهن می کردمو و تایپ می کردم و زیر لب غرولند از هجمه دلتنگی که یا همه برگشتند یا دارن برمی گردند و من...

همین عصری بود که تو راه رسیدن به کلاس منور رو دیدم که گفت کلاس جریان بعدازظهرشو نمیره و وقتی دلیلشو پرسیدم واس چی؟گف داداشم داره از کربلا میاد و کربلا رو که شنیدم اینقد چشام برق زد  که انگار از بستگان درجه اولم یا مثلا یه ناحیه ای از پیازمو و  واستادم وسط راه باهاش به صحبت که یادم رفت که عجله داشتمو ده دقیقه دیگه شروع کلاسه و کلی راه مونده و باز حالی به حالیم کرد

تا اینکه همین یه ساعت پیش زینب (ب.پ)برام نشونی از ارباب آورد و من  که فکرشو نمی کردم و نفس نفس زنان تو سرما از کلاس مهدویت دانشکده الهیات خودمو رسونده بودم به کلاس رسالت الهی,و اصن تو باغ هیشکدوم از دوستام نبودمو و فقط می خواستم سریع بشینم سرجام,فقط تونستم ذوق مرگ بشمو و بغض کنمو بگم:چه جوری ازت تشکر کنم,واقعا ممنونم ؛هیچی مثه این امروز اینقدر نمی تونست خوشحالم کنه

.

.

.

مهر ارباب,تسبیح ارباب یا بهتره بگم:خاک پای ارباب بوسیدن داره هاااااااااااااااا

چه حس خوبیه وقتی اینور بال بال می زنی که چرا دستات خالی موند  یکی برات نشونی میاره و میگه:دعات کردم ریحان,به یادت بودم

اینجور وقتا دلت می خواد بمیری از خوشحالی که یه نفر وقتی تو فک میکردی ممکنه حتی از تو یادشم نیاد واست دعا کرده,اسمتو جایی و پیش اربابات برده  و وجودتو تبرک کرده

خیلی مخلصیم سروران-اذن کنیزی میدین؟؟؟

94/9/18






تاریخ : چهارشنبه 94/9/18 | 4:25 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

انشاء:

تابستان خود را چگونه گذراندید؟

همه روزامو "گذروندم" یه شب رو "زندگی کردم". همین تابستون بود ؛تو بحبوحه رفتن/نرفتن تسنیم به کربلا که یه شب بیشتر از باقی شبا حالم رو بی هیچ مقدمه خوبِ داغون کردی,نق نقوم و غرغروم کردی,یک تک پا منت گذاشتی دلمو به درد بخور کردیو رفتی و من باریدم از تو و تو و تو که:

 

دیگر به خواب هم نمی بینم که به خواب ببینمت

چه کنم که نه اذن حضور میدهی نه لذت ظهور؟؟؟؟

از قضا الان داشتم تو سالن مطالعه ازدیوان اهلی شیرازی کارای تحقیقمو انجام می دادم که شاهد از غیب رسید و رسیدم به این دو بیت یا بهتره بگم رسیدم به حسرت 5-4دلم:

آن چنان شادم از آن شب که به خوابت دیدم

که نمی آیدم از شادی آن خواب به یاد

گر حریفان تو ساقی به می از دست شدند

اهلی دلشده ناخورده می,از پای فتاد

 

چقد این نوشتم رو  شلوغ پلوغ نوشتم؛انگاری شد مصداق حال این روزام

 

اربعین که باشه,اینجا که باشی اسم جدید پیدا می کنی:جامونده,بی لیاقت؛زیارت نرفته,گنه کرده؛ایشالله سال بعد؛ایشالله نوبت شما؛ایشالله قسمت شما,هرچی خدا بخواد,لابد صلاح نبوده و...

اسم من کدومه آقا؟؟؟

94/9/18






تاریخ : چهارشنبه 94/9/18 | 11:24 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

واقعیت همینطور است

تا بوده و هست روال زمانه همین بوده و هست

اصلا نه،چرا پای دیگران را به معرکه دل پر شده ام باز کنم؟؟؟ می خواهم تو را محکوم کنم

بگذار بگویم "تو " همین طور هستی

این "تو" هستی که تا سخن از تو به میان می آید؛غرورها ترش می کنند

این"تو" هستی که گوش ها را کر و چشمها را کور می کنی

این "تو" هستی که حسادت ها را برجسته و ابروها را گره در گره می کنی

این "تو" هستی که همیشه معادلات را بر هم می ریزی

این "تو" هستی که دل ها سردتر از جای دستان ناتوانی می کنی که هر روز در زیرگذر چشمانم غیرتش را می باراند

این "تو" هستی که دیوانه ام می کنی...

نکند رابطه "تو" با "من" معکوس است که تا میخواهم تورا؛نمی خواهند من را

ای ماندگارترین ماندگار

آن قدر "می مانم" تا "نمانند"

.

.

.

.

.

.

.

.

.

 






تاریخ : دوشنبه 94/9/16 | 1:2 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.