سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من

نیتم  خوب و درست بود

یعنی گناهی مرتکب نیت و فعلم نشد

اما به هرحال با توجه به شرایطم

اما به هرحال با توجه به شناختم

باز هم شیطنت از خودم بود

باید ملاحظه می کردم

نگاهم به اتوبوسی که درجا خشکش زده بود و آرامشی که در شریان من شده بود اسپند روی آتش

انگار زمان هم سعی می کرد از من سبقت بگیرد،،سرش را برگرداند و دست و شکلکی برایم تکان دهد و قاه قاه بخندد

به لبی که می گزیدم، به ابروهایی که کج و معوج از جایش پریده بود،به انگشتری که در دست طوافش می دادم و مدام می چرخاندم،به چشمانی که دو دو میزد و آرام نداشت

استرس تمام سر تا پایم را گرفت و گرفت و گرفت و گرفت و گرفت آنقدر گرفت که

سرم را به شیشه اتوبوس تکیه دادم و چشمانم را فقط چند ثانیه بستم

زیر لب نشست *یا صاحب الزمان*

.

.

.

 

+ و ختم به خیر،پایان یک توسل به یک صاحب دل شد ،برای من

 

+ حاشیه مراسم وروجک من-زینب یوسفی

 

+ از مجموعه نوشته های خاک خورده

 

+ این مساله برای خیلی ها ، خیلی از دختران همین سرزمین و همین آب و خاک ، ساده و بی تنش، اما برای یکی مثل من ، بالاجبار ،پیچیده و پرتنش...متاسفانه

 

+ نمی دانم به مساله ساز و مساله سازهای محترم باید حق داد یا نع... فعلا در جایگاهشان نیستم...شاید نظریه پردازی های آینده به حقانیت قضاوت نزدیکتر باشد

 

+ هفته ها گذشت ، اما بین خودمان بماند،من تداعی آن حالت خودم‌ و آن  به یکباره به لب نشستن صاحب الزمان را آنقدر دوست دارم، که هنوز در شیرین ترین و صمیمی ترین آغوش های خاطرات می فشارمش به عشق

+  :)






تاریخ : یکشنبه 97/6/4 | 4:49 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.