سوفیا
دلم برای خنده ی خوشگلش و چال خوشگترش و اون ذوق ضمیمه ش تنگ شده
همکلاسی چهار ساله دانشگاه
شاگرداول کلاس ردیف اول نشین جلو جا استادی
تر و تمیز و اتوکشیده و براق
شونصد رنگ خودکار داشت
خرخون ، کرم کتاب، یا هرچی که می نامید
بزرگ شده در خانواده مرفه و خب نازشون بکش به نظرم سرد و گرم نچشیده و شکننده
برام جالب بود که می گفت ما نماز نمی خونیم اما ماهواره هم نداریم
یه سری اصول انسانیت رو خوب رعایت می کرد
اصطلاحا عقده ای نبود و با ما چادریا و مثلا فاز مذهبی ها هم خوب می جوشید
از دماغ فیل افتاده نبود اما حساس
وقتی ما شیطنت می کردیم ، اون داشت جزوه می نوشت
وقتی ما تریا بودیم، اون داشت مقاله می خوند
وقتی ما سلف بودیم،اون داشت کتاب می خوند
وقتی ما سایت دنبال دانلود فیلم و اهنگ و کلیپ بودیم، اون داشت سایت های علمی-پژوهشی رو زیر و رو می کرد و فلان مدخل و پایان نامه رو که به تازگی جویده بود، هضم می کرد
وقتی ما نمازخونه استراحت می کردیم، اون تو اتاق اساتید و کتابخونه و سالن مطالعه بود
وقتی سر کلاس کله مون تو کاریکاتور کشی اساتید و بازی و گوشی و چرت و پرت نویسی و خر بال دار گوشه دفتر کشی و لواشک و آجیل و چیپس و پفک و آدامس و آهنگ و خواب بود اون داشت سوالاشو از استاد رفع اشکال می کرد
وقتی ما خونه خندوانه و سایر کانالارو چرخ میزدیم اون داشت پاور ارائه جلسه بعد رو اماده یا فلان فصل رو پیش خونی میکرد یا منابع معرفی شده مازاد بر منبع اصلی رو تورقی و زیر نکات مهمش خط می کشید اونم چی؟ با دست؟ عمرا! با خط کش...ینی اعصاب داشت هاااا
اما همه دوسش داشتیم..مهربون و نمکین بود و با اهلش با جنبه
اما گاهی وقتا فک می کردم،که چی؟ همششششش درس خونده فقط؟
از زندگی فقط همینو می خواد؟
لذتی که ما از دور هم بودن و بگو بخند و شیطنت و اذیت کردن داشتیم و کیفی که حتی تو فعالیت های مذهبی،مهدوی،حوزوی و... می بریم،اون داره؟
پس فردا می افته میمیره،هیچی،فقط درس؟