سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حتی تا حالا چهره شون رو هم ندیده بودم اما

یه جاهایی

خوب بود

یه جاهایی

دلنشین بود

یه جاهایی

مفید بود

یه جاهایی

قابل تامل و گیرا بود

 

حرفای استاد دستپروری رو میگم

لااقل این جلسه شون ک اینطور بود

خداکنه باقی جلسات هم نیز.

ضدحال نخوریم

با اینکه از بی خوابی دیشب(نیم ساعت خوابیده بودم فقط)داشتم رو صندلی جون میدادم و واقعا هوشیاری کامل و قدرت تجزیه و تحلیل کامل نداشتم اما حواسم بود بهشون،حرف که میزدند،به دلم می نشست و مهم تر اینکه حرفاشون اینقد مفید شنیدن  بود که همونجا تو ذهنم با همون مغز هوابم انالیز می کردم و فک میکردم که سوالی دراین رابطه دارم یا نع¿ چالشی¿ مصداق پیدا می کردم...خصوصا اونجایی که انواع دوست رو داشتند می گفتند طفلکیا تعداد زیادی از دوستام از پل صراط مغزم گذستند و همینجور قطار وار که جزو کدوم دسته میشن¿ خود من جزء کدوم دسته م¿ تو همین هپروتِ گیجی بی خوابی و هپروت تجزیه ترکیبام سیر میکردم که یه لحظه میدیدم استاد میرفتن سراغ مطلب و حرف ب درد بخور بعدی و من ناچارا پروسه انالیز ذهنیمو همونجا متوقف می کردم و زود می پریدیم به حرف به روز و  روبورس استاد ....که جا نمونم

جالبش اینجاش بود برام که اینقد تو فاز حرفای استاد و انالیز و تیکه و وصله کردنشون و سایز و اندازه تن کردنام تو ذهنم بودم و جدی می گوشیدم که این جدیت تو قیافه م عربده زده و صدیقه فک کرده من از مطالب درس استاد شاکی م :) هی میگفت مشکوک میزنی

 

+هرچند حیف ک تمرینی نبود اما مطالب مفیدی دستگیرم شد،خداروشکر

+یه تیکه استاد گفتند ک عیدی ای ک ندادند رو پایان کلاس ب همه میدن ، چند دقیقه بعدش ذکر صلوات گرفتند از جمع  که دلیل این ذکر صلوات گرفتن رو دوست داشتم:

گفتند وسوسه شدند که شاباش مون نکن : )  "پولای عیدی رو ندن"

+ یه تیکه هایی احساس می کردم حرفاشون ازون تیپ حرفاییه که مثلا در فلان جای حرفشون من قبلا سوال برام پیش اومده بود ولی خب تو کلاس می دونستم سوال دارم، یادم نمی اومد اما

+ یه تیکه، دقایق پایانی کلاس اینقدر گییییییج خواب شدم یه صحنه ی خخخخخیلی کوتاه پلکم رفت رو هم ، نزدیک بود از صندلی بیفتم پایین سه شه :)

+






تاریخ : سه شنبه 96/10/12 | 9:29 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.