سرمو انداختم پایین درخواستمو مطرح کردم
مهناز کنارم بود و دید
مهناز با لبخند: خب چرا اینجوری حرف میزنی¿¿¿¿ (ادای حالتمو در اورد.ایستاده و رو گرفته و سر پایین)
من:من نمی تونم خب. نمی تونم وایستم تو چش یه آقا نیگا کنم حرف بزنم...چیکار کنم خب...18 ساله و 50 ساله هم برام فرق نداره...نمی تونم خیره شم
مهناز: پس چرا من می تونم
نمی دونم .من نمی تونم
+ با خودم میگم: اره جلوی نامحرما حجابتو میگیری،نگاهتو میگیری، اون وقت قهقهه ت عالم رو ورداشته...نه به این نه به اون
تاریخ : پنج شنبه 96/9/16 | 10:59 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()